یكی از كوچههای پر پیچ و خم قریه لغمانی ولایت پروان كه از هجوم درختان خمیده، تنگ و تاریك جلوه میكند، ده مرقد را در قلبش جا داده است. بیرقهای سبز زمردگون این قبرها از فاصلههای نسبتاً دور در میان برگهای زرد خزانی و كافور گون، درست مانند برگهای تاریخ، واضح و هویدا است.
13 سال قبل از امروز این كوچه شاهد انتقال دستجمعی 9 تابوت خون چكانی بود كه توسط طالبان كشته شده بودند. كشته شدن این افراد كه بین 20 الی 35 سال عمر داشتند در غروب یكی از روزها اتفاق افتاده بود.
این حادثه درست زمانی به وقوع پیوست كه بسیاری از باشندگان خیرخانه، پنجصد فامیلی و کاریز میر، به خاطر حفظ جان خود و خانوادههایشان و رهایی از عملكردهای سختگیرانه طالبان به پروان پناه برده بودند، اما طالبان پیشروی خود را به سمت شمال گسترش داده و پروان را نیز تحت تصرف خویش درآوردند.
میرعبدالودود استاد در یكی از مكاتب شهر چاریكار ولایت پروان در حالی كه پلههای پنجره خانه خود را میبست تا خانمش حرفهای ما را نشنود، گفت: ” در یكی از روزهای سال 1378دو فرزندم به نامهای عبدالصبور 29 ساله و جمشید 23 ساله، سه خواهرزادهام، دو برادرزاده و دو خواهرزادهء خانمم كه جمعاً 9 نفر میشدند، در خانه نشسته بودند كه یک گروه از طالبان به خانه ما حمله كرده و مردان جوان را از خانه كشیده در موتر پیكپ انداخته و با خود بردند.”
به گفته او، نزدیك غروب بود كه موترهای حامل اسیران در كوچهها از چشمها محو شدند و سپس خبر رسید که آنان را به دشت پشتهسرخ جبلالسراج انتقال دادند. در آنجا طالبان دستانشان را از عقب بسته و بعدا با رگبار كلاشینكوف به سر، صورت و بدن اسیران مرمی خالی و به زندگیشان خاتمه میدهد.
به گفته میر عبدالودود هنگامیكه مردان مسلح طالب از پشتهسرخ خارج می شوند، از میان اجساد یك نفر به نام عبدالحی كه خواهرزاده و داماد او نیز میباشد، درحالیكه مرمی به دهن و سرش اصابت كرده بود، خود را كشانكشان به سرك عمومی رسانده و در آنجا از هوش میرود. او به شفاخانه عنابه ولایت پنجشیر انتقال مییابد و تحت مداوا قرار میگیرد و زمانی كه یك روز بعد از حادثه به هوش میآید، میگوید که دوستان دیگرش به چه سرنوشتی دچار شدند. سپس نشانی محلی را میدهد كه 9 جوان در آن به خاك و خون كشیده شده بودند.
این استاد مکتب در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، چنین ادامه داد:” 9 تابوت به طور ناگهانی به دروازه خانه داخل شد. در میان داد و فریادها، یگانه گلویی كه از آن صدا بر نمیخواست، خانمم بود. اجساد در قریه لغمانی ولایت پروان به خاك سپرده شدند، اما خانمم به تكلیف روانی دچار شد و تا امروز مریض است. پسر بزرگم که ازدواج كرده بود؛ یك دختر و یك پسر از او برایم باقی ماند. زمانی كه خانمش در جای دیگر ازدواج كرد و دو فرزندش را تنها گذاشت، مریضی خانمم شدت گرفت.”
او درحالی كه اشكهایش را پاک میکرد، شمرده شمرده ادامه داده، گفت:” بدبختانه در زمان وقوع این حادثه، من در كابل بودم و راهها مسدود بود، بعد از چهل روز توانستم به قریه لغمانی بر سر قبر 9 جوان از جمله دو فرزندم بروم. 9 قبر در مقابل چشمانم تیر میكشیدند. گریه میكردم كه نگاهم به قبر خانمی افتاد که در پائین قبر پسرانم به تازگی دفن شده بود. پرسیدم این قبر كیست؟ گفتند شاید از كدام زن همسایه باشد. برایشان دعا كردم و خانه آمدم، خواستم خواهرم را كه او نیز سه پسرش را از دست داده بود، ببینم و سر به زانویش گذاشته و گریه كنم، اما خواهرم را در خانه نیافتم، دنبالش میگشتم كه گفتند، همان قبری كه در پائین قبر پسرانم بود، او خواهرم است كه از غم و غصه زیاد، در روز چهلم پسرانش سكته كرده بود.”
منطقهی پارچه هفتم شهر چاریكار، محلی است كه میرعبدالودود در آن زندگی میكند. گفته میشود، اكثر خانوادههای این منطقه كه میدان بزرگی در آن به چشم میخورد، از دورههای مختلف یكی دو نفر را قربانی داده اند. به گفته میرعبدالودود، این منطقه كوچك را “سرزمین سوخته” یاد میكنند.
او میافزاید:” از آن پس زندگی ما رنگ و بوی سابق را نداشت. ما از ترس زیاد به خاطری كه بر خانمم حمله عصبی نیاید، هیچگاهی یادی از پسرانم نمیكنیم.”
عبدالودود که معلم یکی از مکاتب چاریکار است و نزدیک به 6000 افغانی معاش دارد. هر ماه این پدر دل سوخته 2000 افغانی را صرف دوا و درمان خانمش میکند كه بسیاری اوقات از پرداخت آن نیز عاجز میماند.
کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید