گروههای مسلح درگیر جنگ میشوند، گروگانها زمانی که صداهای فیر و تبادل آتش را میشنوند در اول فکر میکنند که جنگ میان گروههای مسلح و دولت خواهد بود، اما بعد متوجه میشوند که نه درگیری میان گروه طالبان و داعش است.
خدابخش در جمع گروگانهایی است که با وجود یک معامله دولت با گروههای مسلح (معامله 21 ثور که در نتیجه آن 19 گروگان در مقابل رهایی خانوادهها ازبک آزاد شدند)، آنها بازهم در بند گروگانگیران باقی مانده بودند. از آن پس او با پنج تن از همنوشتهایش شکنجههای زیادی را متحمل میشوند، تا حدی که آنها هرگونه امیدی برای آزاد شدن را از دست میدهند. زمانی که آنها متوجه میشوند که گروههای مسلح در میان خود درگیر جنگ شدهاند به این امید میشوند که شاید در جریان درگیری میان گروههای مسلح، آنها به یک بارگی کشته شوند و دیگر از عذاب شکنجهها و رنجها برای همیشه نجات یابند.
خدابخش میگوید: “وقتی جنگ طالبان و داعش شروع شد ما خوشحال شدیم، از ین خاطر نه که ما آزاد خواهیم شد بلکه از این خاطر که ما میگفتیم شاید از این عذاب به زودی خلاص شویم.”
خدابخش و دیگر گروگانها بیخبر از اینکه چه تعداد افراد دیگر در مسیر راههای غزنی و زابل به گروگان گرفته شدهاند، سه شبانه روز در میدان جنگ به گونهای که دستها، چشمها وگوشها و حتی دهان شان بسته میباشد، منتظر یک طرفه شدن سرنوشت شان میمانند. او میگوید: “سه شبانه روز میان طالبان و داعش جنگ شد و ما حیران مانده بودیم که چه خواهد شد!”
این پنج تن نمیدانند که بعد از به گروگان رفتن آنها چندین مورد گروگانگیری دیگر نیز صورت گرفته است، معاملات داعش با دولت به بنبست رسیده و این بار طالبان طرف گفتگوی خانوادههای آنها و دیگر گروگانهایی است که بعد از آنها به گروگان رفتهاند.
جنگ میان گروه داعش و طالبان در روز 17 عقرب منجر به رویداد بزرگی شد و آن اینکه افراد وابسته به داعش زمانی که نتوانستند در مقابل طالبان مقاومت کنند، سر هفت گروگان را به گونه فجیعانه از تن شان جدا کردند. این هفت تن شامل شکریه تبسم دختر 9 ساله، 2 زن دیگر و 4 مرد بودند که حدود یک و نیم ماه اسیر گروگانگیران بودند. مرگ آنها با اعتراض گسترده و تظاهرات بیسابقه در داخل و خارج از کشور همراه شد.
اما خدابخش و همبندهایش به سرنوشت این هفت گروگان مواجه نشدند. گروه داعش در میدان جنگ حداقل این فرصت برای شان دست نداد تا تمام گروگانها را که خدابخش نیز شامل یک بخشی از آنها بود، به قتل برساند.
جنگ به نفع طالبان رقم میخورد و خدابخش با دیگر گروگانها به دست طالبان میافتند. آنها آن زمان متوجه میشوند که گروگانهای دیگری نیز هستند که در دام افراد مسلح گرفتار شدهاند. گروگانها که در حالت روانی نامساعد قرار داشتند، هرگز متوجه نمیشوند که طالبان این بار با آنها چه معاملهای خواهد کرد، آیا این سرنوشت ادامه مییابد یا به گونه مثبت یا منفی ختم خواهد شد: “از آزادی ناامید شده بودیم و نمیدانستیم که طالبان با ما چه خواهند کرد.”
نظر به گفتههای خدابخش، روزی فرا رسید که کم کم امید آزادی به دلهای گروگانها جرقه میزد، ناباوریها کم کم رنگ خود را در مقابل امید و بازگشت به سوی زندگی از دست میداد، آسمان، نوید زندگی دوباره برای گروگانها داشت. نصف روز بود که چشمان گروگانها اجازه دیدن محیط و ماحول را پیدا میکند، گوشهای آنها دیگر برای شنیدن صداهای امیدوارکننده باز میشود، دهان آنها دیگر بسته نمیماند، این همه اتفاقات توسط افرادی صورت میگیرد که با وارد شدن شان به مخفیگاه گروگانها به زبان ازبکی نه بلکه به زبان پشتو صحبت میکنند.
خدابخش افزود: “وقتی طالبان از دروازه داخل شدند ما را گفتند که شما آزاد هستید. ما با آنکه باور نمیکردیم اما کمی خوش شده بودیم، چون دیدیم که پشتو زبانها آمدند، دیگر ازبکها را ندیدیم، تعداد زیادی از مردم را دیدیم که با اشتوکها (کودکان) یکجا آمده بودند، ما فهمیدیم که اگر صحنه جنگ باشد اشتوکها را نمیآورند، آنها ما را بردند در خانه یک پشتو زبان و برای ما نان آوردند و ما را آب دادند.”
خدابخش و چهار گروگان دیگر که حدود 9 ماه در اسارت گروگانگیران به سر برده بودند، در چنین روزی دهان شان با آب و غذای مناسب بیگانه بوده است، اما سعی میکنند به حدی غذا بخورند که برای شان سبب تکلیف نگردد. حالت عجیبی برای آنها دست میدهد؛ از اینکه دیگر مورد شکنجه قرار ندارند، از اینکه به دست انسانهای قرار میگیرند که با آنها به گونه انسانی برخورد میکنند. اما آنها بازهم مطمئن نیستند که از این به بعد چه خواهد شد. خدابخش میگوید: “ما وقتی نان خوردیم، نماز خواندیم، چند دقیقه نشستیم و پشتو زبانها گفتند که اگر شما قصد انتقام دارید چوب را بگیرید و بروید داعشیها را بزنید. اما ما هیچ باور نداشتیم که کار به جایی رسیده باشد که بتوانیم آنها را بزنیم، در آن لحظه هیچ تصمیمی گرفته نمیتوانستیم.”
در این جنگ که تعدادی از افراد گروه داعش کشته میشوند، عدهای دیگر آنها به دست طالبان اسیر میشوند. گروگانها نیز برخی از آن افراد را که در نگهبانی و شکنجه شان دخیل بودند، در میان داعشیان اسیر میشناسند. با وجودی که طالبان حمایت خود را از گروگانها اعلام میکنند، اما آنها توان مقابل شدن با افراد داعش را ندارند. خدابخش میگوید: “آنها (طالبان) در حدود 70 تا 80 نفر داعشیها را دستگیر کرده بودند، از جمله من چند نفری را که نگهبان ما بودند شناختم.”
کار به این سادگی پیش نمیرود، افراد داعش حاضر نیستند که گروگانها را در دست طالبان آزاد ببینند، هر لحظه به فکر حمله تازه بر آنها میشوند، ازبکها که قبلاً گروگانها را در اسارت خود داشتند، از هر فرصتی برای کشتن آنها استفاده میکنند. این بار حادثه دور از انتظار رخ میدهد، یکی از کودکان ازبک موفق میشود اسلحهای را از دست یکی از افراد طالبان بگیرد و برقآسا بر گروگانها حمله کند. به گفته خدابخش: “چند دقیقه گذشته بود که بازهم فیر شد دیدیم که یک اُشتک (کودک) ازبک تفنگ را از طالبان گرفته بود و بر سر ما فیر میکرد. افغانها (پشتونها) برای ما گفتند که بروید در دهلیز، وقتی در دهلیز رفتیم حدود 15 دقیقه نشستیم، طالبان رفتند و تفنگ را از آن بچه گرفتند و دیگر به سوی ما فیر نشد.”
نظر به گفتههای او، بعد از این حادثه طالبان با وساطت بزرگان قومی گروگانها را از مربوطات ولایت زابل به طرف ولایت غزنی حرکت میدهند: “ساعتهای دو سه بجه بود که ما را حرکت دادند تا 11 بجه شب ما را در خانه یک قومندان طالبان به نام یاسین آخندزاده در گوار رساندند. همان را شب در خانه آخندزاده بودیم.”
هرچند گروگانها یک شب دیگر نیز در مربوطات ولایت زابل در گوار باقی میمانند، اما آخندزاده به آنها نوید آزادی میدهد.
یاسین آخندزاده بعد از آنکه گروگانها را در خانه خود جای میدهد، به بزرگان قومی در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی زنگ میزند و از آنها میخواهد که بیایند گروگانها را تحویل بگیرند. خدابخش میگوید: “افراد آخندزاده در همان شب از بازار برای ما لباس آوردند و صبح آن روز که مردم جاغوری به خانه آخندزاده رسیدند، آنها در بین حویلی یک فرش هموار کردند و بزرگان جاغوری را با کلانهای طالبان یکجا نشاندند. آنها حدود نیم ساعت سخنرانی کردند، بعد از آن ما را تسلیم مردم جاغوری نمودند.”
ساعت 9 صبح گروگانها به دست بزرگان جاغوری قرار میگیرند. حال دیگر اطمینان آنها بیشتر شده و کم کم خندههای مملو با گریه چهرههای گروگانها را تغییر میدهد. آنها تا ساعت 11 قبل از ظهر راه میپیمایند تا آنکه در قریه انگوری از مربوطات ولسوالی جاغوری میرسند. به گفته او، بزرگان قومی از ولایت زابل نیز تا ولسوالی جاغوری گروگانهای آزاد شده را همراهی میکنند.
خدابخش میگوید: “به مجردی که در ولسوالی جاغوری رسیدیم دیگر کاملاً مطمئن شدیم که اتفاق دیگری انشاءالله رخ نمیدهد. من به خانه زنگ زدم و گفتم که خدابخش هستم و آزاد شدهام، اما هیچکس باور نمیکردند.”
استقبال گرم مردم جاغوری از گروگانان برای آنها این حالت را ایجاد میکند که حتی برای زودتر رسیدن به خانههای شان عجله نکنند: “حتی دیگر به فکر آن نبودیم زودتر به خانه برسیم، چون وقتی میدیدیم مردم جاغوری هرکدام میآیند و ما را کمک میکنند، برای ما لباس میآورند، برای ما موبایل میآورند. یک احساس عجیبی برای ما رخ داده بود و همه چیز را فراموش کرده بودیم.”
این بود قصه خدابخش که مدت 9 ماه در بند افراد مسلح داعش باقی مانده بود.