گروگانگیران حرف از تبادله میزنند، این سخن، گروگانان را با ابهام تازهای مواجه کرده و در ذهن خدابخش و همبنديان اش سوالهاي زیاد مطرح میشود؛ اين كه « خدایا این چه تبادلهای باشد؟ ما را با چي کسانی تبادله میکنند؟ ما چي کردهایم که باید تبادله شویم؟ چرا ما را خارجیها اسیر گرفتهاند؟ و….»
از سوی دیگر، مجال سخن گفتن برای گروگانان نیست تا حداقل سوال کنند که برای چي آنها را گروگان گرفتهاند؟ وقتی که سرباز اردوی ملی پیش چشم گروگانان سربریده میشود، آنها حالت روانی و روحیه خود را از دست میدهند و دیگر به جای پرسيدن و برقراري ارتباط با گروگانگیران، آماده مردن میشوند. این امید برای شان نیست که شاید دولت بتواند آنها را از چنگ گروه آدمربا نجات دهد.
خدابخش میگوید: « وقتی که گفتند شما را با دولت تبادله میکنیم، ما باور نکردیم که آنها قصد داشته باشند ما را زنده تبادله کنند و نمیدانستیم که آنها ما را با چي کسانی تبادله میکنند.» به گفتهي وی، گروگانان در وضعیتی نگهداری میشدند که از هرگونه امید برای زندگی دست شسته بودند.
وقتی سخن از تبادله به میان میآید، به ناچار دولت در جریان قرار میگیرد؛ اخبار نشر ميشود و مذاکرات توأم با عملیات از سوی دولت راهاندازی میگردد. به عكس، آدمربایان در چنین وضعیتی محل گروگانان را تغییر میدهند و محدودیت را بالای آنها بیشتر میسازند. تا حدی که دهان، چشمان و گوشهای گروگانان را بسته میکنند تا نه بشنوند، نه صدا بتوانند و نه چیزی را بنگرند.
با آن که گزارش شده بود که تمامي 31 گروگان هزاره و شیعه مذهب استند؛ خدابخش میگوید که در میان آنها سه نفر سنی مذهب نیز بودند. وي در اين ارتباط گفت: « یک نفر (سرباز اردوی ملی) که در همان ابتدا سرش بریده شد از برادران تاجک و از ولایت سرپل بود.»
با توجه به گفتههای خدابخش، اِعمال نفوذ سیاسی از طریق سران منطقه و دادن پول به گروگانگیران یکی از راههای نجات گروگانان بوده است. یکی از گروگانان آزاده شده از اين طريق گفت: « یک نفر ما که از برادران تاجک بود، پیش از عید قربان آزاد شد. آنها (گروگانگیران) به ما گفتند که فرار کرده ؛ ولی یک نفر دیگر از برادران تاجک که مثل ما غریبکار بود، تا آخرین روزها ماند تا آن که با ما یکجا آزاد شد.»
گروگانان بیکس و بیچاره در چنگ گروه مسلح میمانند. آنها نه پول دارند که به گروگانگیران داده و جان خود را نجات دهند و نه کسی را در دولت میشناسند تا برای آنها دادخواهی کند. با این وضع، گروگانگیران از راه بیرحمی و شکنجه آنها خواستههای شان را دنبال میکنند. خدابخش میگوید: « آنها ما را در جای دیگه بردند که حدود ده دقیقه پیاده راه بود. ما در آنجا دو ماه ماندیم، آنها ما را در یک حویلی نگهداری میکردند، در همان جایی که جنگ دولت و داعش بود. آنها(گروگانگیران) بعد از شهید شدن نفر اردوی ملی دو نفر دیگر را با ضرب چوب و لگد از بین بردند.»
این طرف حکومت در پی گفتگو با گروه داعش و گروگانگیران است. در عین حال، اقدام به عملیات نیز میکند؛ اما بیفایده است. اثر مثبتی بر وضعیت ندارد؛ اما آن طرف شکنجه بر گروگانها بیشتر میشود.
هر یکی از گروگانان زیر لت کوب قرار میگیرند و در قربانگاه برده شده و به مرگ تهدید ميشوند. در جریان شکنجه از آنها صدا و ویدیو ثبت میشود که به دولت و اقارب آنها فرستاده شود تا شرایطی را که گروگانگیران تعیین کردهاند، از سوی دولت پذیرفته شود.
با برآورده نشدن خواستههای گروگانگیران از سوی دولت، شکنجهها و فلمگیریها ادامه مییابد تا آن که دو تن دیگر نیز زیر شکنجه و لت کوب از بین میروند. خدابخش میگوید: « در مدت دو ماه، آنها، چهار نفر ما را به خاطری کشتند که فلم میگرفتند، گروگانها را لت کوب میکردند تا دولت ببیند که چه قسم آنها گروگانان را شکنجه میکنند. چهار نفر زیر چوب و لت وکوب شهید شدند و باقی 25 نفر ما مانده بود که در دو جای نگهداری میشدیم.»
به گفتهي خدابخش، در وضعیتی که آنها نگهداری میشدند و نظر به برخوردی که گروگانگیران با آنها داشتند، گروگانان هرگز متوجه نمیشدند که خواست گروگانگیران چیست و دولت باید چي کار کند تا خواست گروگانگیران برآورده شود. گروگانانی که هیچ فرد را در دولت نمیشناسند و در قدرت هیچ سهم ندارند، اصلاً نمیفهمند که به چي جرمی به گروگان گرفته شده و تحت شکنجه قرار میگیرند. از سوی دیگر، گروگانگیران خارجی اند و به زبان ازبکی گپ ميزنند. گروگانان به زبان آنها را نیز نمیدانند؛ هرچند به گفتهي خدابخش گاهی سخنان آنها به زبان پشتو و دری برای گروگانان ترجمه میشد. وي در اين ارتباط گفت: « آنها فقط ما را لت کوب میکردند و میگفتند که دولتِ شما کافر است و شما زیر پرچم دولت کافر هستید. خواست آنها از ما معلوم نبود. آنها خود شان ازبک بودند و در بین خود ازبکی میگفتند و در طول نه ماهی که ما آنجا بودیم، یگان وقتی که با ما صحبت میکردند بعضیهای شان به پشتو گپ میزدند و بعضیهای شان کم کم به فارسی میفهمیدند.»
از سوی دیگر، افرادی که گروگانان را نگهداری کردهاند نظر به گذشت زمان تغییر کردهاند. به گفتهي خدابخش، آنها در اوایل، همه به ازبکی سخن میگفتند؛ اما بعد از گذشت چند ماه که شکنجهها و تحقیقات بر سر گروگانان شدت گرفته بود، بعضی از افرادی که به پشتو و دری خوب بلدیت داشتند، از گروگانان تحقیق کردهاند. خدابخش افزود: « چون ما به ازبکی نمیفهمیدیم، به فارسی جواب میدادیم، یک نفر که زبان اش پشتو بود و فارسی را هم میفهمید، ترجمانی میکرد.»
گروگانان بعد از گذشت مدتی تغییر مکان داده میشوند. به گفتهي خدابخش، تغییر مکان آنها در فاصلههای کمی صورت میگرفت. عمدتاً تغییر مکان آنها با پای پیاده بود و از یک محل به محل دیگر انتقال داده میشدند. خدابخش دراين مورد گفت: « در همان جایی که من بودم، پنج بار جای ما تبدیل شد. در حدود نیم ساعت یا ده دقیقه و دورترین راه شان یک و نیم ساعت بود. بیشتر در فاصله کم انتقال میدادند، در حدود ده دقیقه تا 15 دقیقه راه پیادهروی.»
به گفتهي او، گروگانان طوری منتقل ميشدند كه اطراف شان را نبینند و مکانها را تشخیص داده نتوانند. آنها با چشماني بسته و حتی دهان و گوشهای بسته در مسیر راه حرکت داده میشدند و هرگز نمیدانستند که کجا هستند، کجا میروند، راه چگونه است و…
گروگانگیران برای شکنجه دادن گروگانان از روشهای خطرناکی کار گرفتهاند که تاکنون از آن روشها حتی بیرحمترین گروهها برای دشمنان سرسخت خود کار نگرفتهاند. خدابخش افزود: « آنها ما را با روی خوابانده میزدند. وقتی زخمی میشدیم نمک بر زخم ما میریختند. توسط ما قبر میکندند. ما را در قبر زنده زیر خاک میکردند و پس میکشیدند تا ما بگوییم که در دولت استیم یا نه. به همین شکل، خیلی کارهای دیگر را میکردند که گفتن آن برای من سخت است.»
خدابخش که دو بار در قبر گذاشته شده و خاک سرش انداخته شده میگوید برایش خیلی ترسناک بوده و نفس وی بند شده بود. وي افزود: « برای این که گپ بزنیم که در دولت کار کردیم یا نه؛ کدام اقوام و اقارب ما در دولت هستند یا نه؛ من از زندگی ناامید شده بودم و چیزی برای گفتن نداشتم. واقعیت هم این بود که من کسی را نداشتم، چي میگفتم»
خدابخش همچنین دو بار به قربانگاه برده میشود و گلویش زیر کارد قرار داده میشود. او میگوید: «یک دفعه واقعیت بود که آنها میخواستند مرا گردن بزنند، دستانم را پشت سرم بسته بودند و من خیلی ترسیدم و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم که در جای خود هستم. آنها، آن دفعه در حالت بیهوشی سر مرا نزدند؛ ولی از گروپ دیگه سر یک نفر را زده و برای دولت روان کرده بودند.»
خدابخش وقتی بار دوم در قربانگاه برده میشود، این بار زیاد نمیترسد و میفهمد که به خاطر ترساندن و گرفتن اعتراف است نه کشتن. وي در اين ارتباط گفت: « بار دیگر که مرا زیر کارد قرار دادند زیاد نترسیدم و بیهوش هم نشدم. من فهمیدم نفری که وظیفه حلال کردن را داشت نامش غلام یحیی بود؛ ولی او را به چشم ندیدم.»
به گفتهي خدابخش، هرکدام از گروگانان این شکنجهها را دیدهاند. او میگوید که گروگانگیران با این شکنجهها میخواستند از گروگانان حرف بگیرند و اقارب آنها را شناسایی کنند تا گروگانان را با قیمت بلند معامله کنند.
با سپری شدن بیش از دو ماه، 19 تن از گروگانان به تاریخ 21 ثور سال روان، در یک تبادله میان دولت و گروهای شورشی آزاد شدند؛ اما خدابخش درجمع آنها نبود. خدابخش میگوید: « یک وقتی چاشت روز بود، ساعت دوازده، آمدند چشمان ما را که بسته هم بود رویش پلاستر زدند، تا باز نتوانیم، گوشهای ما را پنبه زدند و دهان ما را پلاستر کردند، چادری زنانه بر سر ما کردند و حدود یک ساعت ما را پیاده بردند و در یک حویلی دیگر داخل کردند که هیچ نفهمیدیم.»
او میگوید در طول مدتی که نزد گروگانگیران بوده، از نبود آب و غذا بسیار رنج برده است. برای آنها حتی آب کافی وجود نداشته تا وضو کنند و نماز بخوانند، غذا هم به قدری که تنها زنده بمانند، در اختیار شان گذاشته می شد. خدابخش گفت: « ما را بسیار کم غذا میدادند، فقط همانقدر که ما زنده میماندیم، نان ما به اندازه یک لقمه بود. شش نفر بودیم، روزانه برای ما در حدود سه لیتر آب میداد. ما با همین آب هم وضو میکردیم و هم دست خود را میشستیم و هم میخوردیم.»
خدابخش علاوه میکند که گروگانگیران همه چیز مسافران را گرفتند. پول نقد، موبایل، ساعت و دیگر آشیای قیمتی آنها، همه به تاراج رفت و حتی جوراب را در پای آنها نگذاشته بودند. لباسهای آنها را از تن شان در آورده و به جای آن لباسهای کهنه داده بودند.
گروگانان، شب و روز تحت مراقبت جدی قرار داشتهاند تا مبادا با یکدیگر چیزی بگویند. آنها اجازه سخن گفتن نداشتند و هرگونه حرکت آنها ممنوع بوده است. خدابخش میگوید: « شب و روز پنج نفر بالای سر ما ایستاده بودند. بعضی وقتها تعداد شان به 20 نفر میرسیدند. آنها ما را پهره میکردند. چشمان ما که بسته بود؛ ولی نمیگذاشتند کسی سر شان را خم کند و یا به این طرف یا آن طرف تکان بخورد.»
خدابخش با پنج تن از گروگاناني باقيمانده از جمع 31 مسافر، با گذشت بیش از هفت ماه در بند گروگانگیران میمانند، تا آن که جنگ میان گروه طالبان و داعش آغاز میگردد و این جنگ حداقل به نفع خدابخش و پنج گروگان همراه وی تمام ميشود. این که این جنگ چگونه به نفع خدابخش و پنج تن دیگر تمام شد در قسمت بعدی این قصه میخوانید.