ads

بازگشت از حلقوم مرگ (بخش دوم)

گروگان‌گیران حرف از تبادله می‌زنند، این سخن، گروگانان را با ابهام تازه‌ای مواجه کرده و در ذهن خدابخش و هم‌بنديان اش سوال‌هاي زیاد مطرح می‌شود؛ اين كه « خدایا این چه تبادله‎ای باشد؟ ما را با چي ‌کسانی تبادله می‌کنند؟ ما چي‌ کرده‎ایم که باید تبادله شویم؟ چرا ما را خارجی‌ها اسیر گرفته‎اند؟ و….»

صمدعلی نوازش
27 دلو 1394
بازگشت از حلقوم مرگ (بخش دوم)

گروگان‌گیران حرف از تبادله می‌زنند، این سخن، گروگانان را با ابهام تازه‌ای مواجه کرده و در ذهن خدابخش و هم‌بنديان اش سوال‌هاي زیاد مطرح می‌شود؛ اين كه « خدایا این چه تبادله‎ای باشد؟ ما را با چي ‌کسانی تبادله می‌کنند؟ ما چي‌ کرده‎ایم که باید تبادله شویم؟ چرا ما را خارجی‌ها اسیر گرفته‎اند؟ و….»
از سوی دیگر، مجال سخن گفتن برای گروگانان نیست تا حداقل سوال کنند که برای چي آن‎ها را گروگان گرفته‎اند؟ وقتی که سرباز اردوی ملی پیش چشم گروگانان سربریده می‌شود، آن‎ها حالت روانی و روحیه خود را از دست می‌دهند و دیگر به جای پرسيدن و برقراري ارتباط با گروگان‌گیران، آماده مردن می‌شوند. این امید برای شان نیست که شاید دولت بتواند آن‎ها را از چنگ گروه آدم‌ربا نجات دهد.
خدابخش می‌گوید: « وقتی که گفتند شما را با دولت تبادله می‎کنیم، ما باور نکردیم که آن‎ها قصد داشته باشند ما را زنده تبادله کنند و نمی‎دانستیم که آن‎ها ما را با چي کسانی تبادله می‎کنند.» به گفته‌ي وی، گروگانان در وضعیتی نگه‎داری می‌شدند که از هرگونه امید برای زندگی دست شسته بودند.
وقتی سخن از تبادله به میان می‌آید، به ناچار دولت در جریان قرار می‌گیرد؛ اخبار نشر مي‌شود و مذاکرات توأم با عملیات از سوی دولت راه‎اندازی می‌گردد. به عكس، آدم‎ربایان در چنین وضعیتی محل گروگانان را تغییر می‌دهند و محدودیت را بالای آن‎ها بیش‌تر می‌سازند. تا حدی که دهان، چشمان و گوش‎های گروگانان را بسته می‌کنند تا نه بشنوند، نه صدا بتوانند و نه چیزی را بنگرند.
با آن که گزارش شده بود که تمامي 31 گروگان هزاره و شیعه مذهب استند؛ خدابخش می‌گوید که در میان آن‎ها سه نفر سنی مذهب نیز بودند. وي در اين ارتباط گفت: « یک نفر (سرباز اردوی ملی) که در همان ابتدا سرش بریده شد از برادران تاجک و از ولایت سرپل بود.»
با توجه به گفته‎های خدابخش، اِعمال نفوذ سیاسی از طریق سران منطقه و دادن پول به گروگان‎گیران یکی از راه‎های نجات گروگانان بوده است. یکی از گروگانان آزاده شده از اين طريق گفت: « یک نفر ما که از برادران تاجک بود، پیش از عید قربان آزاد شد. آن‎ها (گروگان‎گیران) به ما گفتند که فرار کرده ؛ ولی یک نفر دیگر از برادران تاجک که مثل ما غریب‎کار بود، تا آخرین روزها ماند تا آن که با ما یک‎جا آزاد شد.» 
گروگانان بی‌کس و بیچاره در چنگ گروه مسلح می‌مانند. آن‎ها نه پول دارند که به گروگان‌گیران داده و جان خود را نجات دهند و نه کسی را در دولت می‌شناسند تا برای آن‎ها دادخواهی کند. با این وضع، گروگان‎گیران از راه بی‎رحمی و شکنجه آن‎ها خواسته‎های شان را دنبال می‌کنند. خدابخش می‌گوید: « آن‎ها ما را در جای دیگه بردند که حدود ده دقیقه پیاده راه بود. ما در آن‎جا دو ماه ماندیم، آن‎ها ما را در یک حویلی نگه‎داری می‌کردند، در همان جایی که جنگ دولت و داعش بود. آن‎ها(گروگان‎گیران) بعد از شهید شدن نفر اردوی ملی دو نفر دیگر را با ضرب چوب و لگد از بین بردند.»
این طرف حکومت در پی گفتگو با گروه داعش و گروگان‎گیران است. در عین حال، اقدام به عملیات نیز می‌کند؛ اما بی‎فایده است. اثر مثبتی بر وضعیت ندارد؛ اما آن طرف شکنجه بر گروگان‌ها بیشتر می‌شود.
هر یکی از گروگانان زیر لت کوب قرار می‌گیرند و در قربانگاه برده شده و به مرگ تهدید مي‌شوند. در جریان شکنجه از آن‎ها صدا و ویدیو ثبت می‌شود که به دولت و اقارب آن‎ها فرستاده شود تا شرایطی را که گروگان‎گیران تعیین کرده‎اند، از سوی دولت پذیرفته شود.
با برآورده نشدن خواسته‌های گروگان‎گیران از سوی دولت، شکنجه‌ها و فلم‎گیری‌ها ادامه می‌یابد تا آن که دو تن دیگر نیز زیر شکنجه و لت‌ کوب از بین می‌روند. خدابخش می‌گوید: « در مدت دو ماه، آن‎ها، چهار نفر ما را به خاطری کشتند که فلم می‌گرفتند، گروگان‌ها را لت کوب می‌کردند تا دولت ببیند که چه قسم آن‎ها گروگانان را شکنجه می‌کنند. چهار نفر زیر چوب و لت وکوب شهید شدند و باقی 25 نفر ما مانده بود که در دو جای نگه‎داری می‌شدیم.»
به گفته‌ي خدابخش، در وضعیتی که آن‎ها نگه‎داری می‌شدند و نظر به برخوردی که گروگان‌گیران با آن‎ها داشتند، گروگانان هرگز متوجه نمی‌شدند که خواست گروگان‌گیران چیست و دولت باید چي کار کند تا خواست گروگان‌گیران برآورده شود. گروگانانی که هیچ فرد را در دولت نمی‌شناسند و در قدرت هیچ سهم ندارند، اصلاً نمی‎فهمند که به چي جرمی به گروگان گرفته شده و تحت شکنجه قرار می‌گیرند. از سوی دیگر، گروگان‎گیران خارجی اند و به زبان ازبکی گپ مي‌زنند. گروگانان به زبان آن‎ها را نیز نمی‌دانند؛ هرچند به گفته‌ي خدابخش گاهی سخنان آن‎ها به زبان پشتو و دری برای گروگانان ترجمه می‌شد. وي در اين ارتباط گفت: « آن‎ها فقط ما را لت کوب می‌کردند و می‌گفتند که دولتِ شما کافر است و شما زیر پرچم دولت کافر هستید. خواست آن‎ها از ما معلوم نبود. آن‎ها خود شان ازبک بودند و در بین خود ازبکی می‌گفتند و در طول نه ماهی که ما آن‎جا بودیم، یگان وقتی که با ما صحبت می‌کردند بعضی‌های شان به پشتو گپ می‌زدند و بعضی‎های شان کم کم به فارسی می‌فهمیدند.»
از سوی دیگر، افرادی که گروگانان را نگه‎داری کرده‎اند نظر به گذشت زمان تغییر کرده‎اند. به گفته‌ي خدابخش، آن‎ها در اوایل، همه به ازبکی سخن می‌گفتند؛ اما بعد از گذشت چند ماه که شکنجه‌ها و تحقیقات بر سر گروگانان شدت گرفته بود، بعضی از افرادی که به پشتو و دری خوب بلدیت داشتند، از گروگانان تحقیق کرده‎اند. خدابخش افزود: « چون ما به ازبکی نمی‌فهمیدیم، به فارسی جواب می‌دادیم، یک نفر که زبان اش پشتو بود و فارسی را هم می‌فهمید، ترجمانی می‌کرد.»
گروگانان بعد از گذشت مدتی تغییر مکان داده می‌شوند. به گفته‌ي خدابخش، تغییر مکان آن‎ها در فاصله‌های کمی صورت می‌گرفت. عمدتاً تغییر مکان آن‎ها با پای پیاده بود و از یک محل به محل دیگر انتقال داده  می‎شدند. خدابخش دراين مورد گفت: « در همان جایی که من بودم، پنج بار جای ما تبدیل شد. در حدود نیم ساعت یا ده دقیقه و دورترین راه شان یک و نیم ساعت بود. بیشتر در فاصله کم انتقال می‌دادند، در حدود ده دقیقه تا 15 دقیقه راه پیاده‎روی.»
به گفته‌ي او، گروگانان طوری منتقل مي‌شدند كه اطراف شان را نبینند و مکان‌ها را تشخیص داده نتوانند. آن‎ها با چشماني بسته و حتی دهان و گوش‌های بسته در مسیر راه حرکت داده می‌شدند و هرگز نمی‌دانستند که کجا هستند، کجا می‌روند، راه چگونه است و…
گروگان‎گیران برای شکنجه دادن گروگانان از روش‌های خطرناکی کار گرفته‎اند که تاکنون از آن روش‌ها حتی بی‌رحم‌ترین گروه‎ها برای دشمنان سرسخت خود کار نگرفته‎اند. خدابخش افزود: « آن‎ها ما را با روی خوابانده می‌زدند. وقتی زخمی می‌شدیم نمک بر زخم ما می‌ریختند. توسط ما قبر می‌کندند. ما را در قبر زنده زیر خاک می‌کردند و پس می‌کشیدند تا ما بگوییم که در دولت استیم یا نه. به همین شکل، خیلی کارهای دیگر را می‌کردند که گفتن آن برای من سخت است.»
خدابخش که دو بار در قبر گذاشته شده و خاک سرش انداخته شده می‌گوید برایش خیلی ترسناک بوده و نفس وی بند ‌شده بود. وي افزود: « برای این که گپ بزنیم که در دولت کار کردیم یا نه؛ کدام اقوام و اقارب ما در دولت هستند یا نه؛ من از زندگی ناامید شده بودم و چیزی برای گفتن نداشتم. واقعیت هم این بود که من کسی را نداشتم، چي می‌گفتم»
خدابخش همچنین دو بار به قربانگاه برده می‌شود و گلویش زیر کارد قرار داده می‌شود. او می‌گوید: «یک دفعه‌ واقعیت بود که آن‎ها می‌خواستند مرا گردن بزنند، دستانم را پشت سرم بسته بودند و من خیلی ترسیدم و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم که در جای خود هستم. آن‎ها، آن دفعه در حالت بیهوشی سر مرا نزدند؛ ولی از گروپ دیگه سر یک نفر را زده و برای دولت روان کرده بودند.»
خدابخش وقتی بار دوم در قربانگاه برده می‌شود، این بار زیاد نمی‎ترسد و می‎فهمد که به خاطر ترساندن و گرفتن اعتراف است نه کشتن. وي در اين ارتباط گفت: « بار دیگر که مرا زیر کارد قرار دادند زیاد نترسیدم و بیهوش هم نشدم. من فهمیدم نفری که وظیفه حلال کردن را داشت نامش غلام یحیی بود؛ ولی او را به چشم ندیدم.»
به گفته‌ي خدابخش، هرکدام از گروگانان این شکنجه‌ها را دیده‎اند. او می‌گوید که گروگان‌گیران با این شکنجه‌ها می‎خواستند از گروگانان حرف بگیرند و اقارب آن‎ها را شناسایی کنند تا گروگانان را با قیمت بلند معامله کنند.
با سپری شدن بیش از دو ماه، 19 تن از گروگانان به تاریخ 21 ثور سال روان، در یک تبادله میان دولت و گروهای شورشی آزاد شدند؛ اما خدابخش درجمع آن‎ها نبود. خدابخش می‌گوید: « یک وقتی چاشت روز بود، ساعت دوازده، آمدند چشمان ما را که بسته هم بود رویش پلاستر زدند، تا باز نتوانیم، گوش‌های ما را پنبه زدند و دهان ما را پلاستر کردند، چادری زنانه بر سر ما کردند و حدود یک ساعت ما را پیاده بردند و در یک حویلی دیگر داخل کردند که هیچ نفهمیدیم.»
او می‌گوید در طول مدتی که نزد گروگان‎گیران بوده، از نبود آب و غذا بسیار رنج برده است. برای آن‎ها حتی آب کافی وجود نداشته تا وضو کنند و نماز بخوانند، غذا هم به قدری که تنها زنده بمانند، در اختیار شان گذاشته می شد. خدابخش گفت: « ما را بسیار کم غذا می‌دادند، فقط همانقدر که ما زنده می‌ماندیم، نان ما به اندازه یک لقمه بود. شش نفر بودیم، روزانه برای ما در حدود سه لیتر آب می‌داد. ما با همین آب هم  وضو می‌کردیم و هم دست خود را می‌شستیم و هم می‌خوردیم.»
خدابخش علاوه می‌کند که گروگان‎گیران همه چیز مسافران را گرفتند. پول نقد، موبایل، ساعت و دیگر آشیای قیمتی آن‎ها، همه به تاراج رفت و حتی جوراب را در پای آن‎ها نگذاشته بودند. لباس‎های آن‎ها را از تن شان در آورده و به جای آن لباس‌های کهنه داده بودند.
گروگانان، شب و روز تحت مراقبت جدی قرار داشته‎اند تا مبادا با یکدیگر چیزی بگویند. آن‎ها اجازه سخن گفتن نداشتند و هرگونه حرکت آن‎ها ممنوع بوده است. خدابخش می‌گوید: « شب و روز  پنج نفر بالای سر ما ایستاده بودند. بعضی وقت‌ها تعداد شان به 20 نفر می‎رسیدند. آن‎ها ما را پهره می‌کردند. چشمان ما که بسته بود؛ ولی نمی‌گذاشتند کسی سر شان را خم کند و یا به این طرف یا آن طرف تکان بخورد.»
خدابخش با پنج تن از گروگاناني باقيمانده از جمع 31 مسافر، با گذشت بیش از هفت ماه در بند گروگان‎گیران می‌مانند، تا آن که جنگ میان گروه طالبان و داعش آغاز می‌گردد و این جنگ حداقل به نفع خدابخش و پنج گروگان همراه وی تمام مي‌شود. این که این جنگ چگونه به نفع خدابخش و پنج تن دیگر تمام شد در قسمت بعدی این قصه می‌خوانید.

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA