ads

امیدهای برباد رفته‌ی زنان

برای زنان و دخترانی كه اين روزها‌ روزگار تيره و تاری دارند، فرار از منزل، پناه بردن‏ها، قتل، اختطاف، دزدی، ارتباطات نامشروع و بالاخره در عقب ميله‏های زندان، یک طرف قضیه است. سوی دیگر این مشکل حاد جامعه، ترس از خانواده و محیط اجتماعی است. خانواده‌ و محیطی که دیگر به عنوان عضو و فرزند آن‏ها را نمی‌پذیرد و حتی به اذیت آن‏ها تا سرحد کشتن‏شان کمر بسته است.

نویسنده: The Killid Group
23 سنبله 1392
امیدهای برباد رفته‌ی زنان

برای زنان و دخترانی كه اين روزها‌ روزگار تيره و تاری دارند، فرار از منزل، پناه بردن‏ها، قتل، اختطاف، دزدی، ارتباطات نامشروع و بالاخره در عقب ميله‏های زندان، یک طرف قضیه است. سوی دیگر این مشکل حاد جامعه، ترس از خانواده و محیط اجتماعی است. خانواده‌ و محیطی که دیگر به عنوان عضو و فرزند آن‏ها را نمی‌پذیرد و حتی به اذیت آن‏ها تا سرحد کشتن‏شان کمر بسته است.

در زمینه گزارش وحیدالله اوریا از ویب سایت افغانستان امروز را که تحت عنوان” طرد شده‌ها کجا بروند و چه کنند؟” تهیه شده است، با هم مرور می کنیم:
“شب عروسی پدر و مادرمه دیدم و فردای عروسی آن‏ها رفتند ایران، 4 سال از عروسیم تیر شد، بعد از او شوهرم کشته شد، 8 سال به جرم قتل شوهرم زندانی شدم، بعد از آن ده “خانه امن” آمدم، کارمندان خانه امن، برای تذکره گرفتن مره سنگچارک بردند. در سنچارک پدر و مادرم از کنار سرک تیر می‌شدند و مه زیر چادری بودم.

بعد از 13 سال تانستم آن‏ها را از دورببینم اما از ترس این که مره نکشن، پیش‏شان هم رفته نتانستیم.”
این سخنان فرزانه از ولسوالی سانچارک ولایت سرپل است که بعد از سپری نمودن هشت سال در زندان بلخ، حال در خانه امید با یک پسرش زندگی می‌کند. نه فامیل خودش وی را می‌پذیرد و نه فامیل شوهرش.

او می‌گوید: “وقتی طالب‌ها آمد، زندگی ما بسیار خراب بود، وضع امنیتی خراب شد. بعضی‏ ها به خاطر این که ناموسش پامال نشود، دخترهای جوان خود را به شوهر می‌دادند. به خاطر این مجبوری، پدرم مره به بچه اندر خالیم نامزد کرد. وضع اقتصادی ما خیلی خراب بود. پدرم می‌خواست که مزار بیاید. یک بار خالیم قومه جمع کد و گفت که  دختره به کسی دیگه ده مزار می‌فروشند! با همی قسم غال مغال‏ها مره عروسی کدن و بعد از او ظلم و ستم و تعنه می‌دادند که ما خو خواستگاری نرفته بودیم، پدرت خودش تو ره بخشید.
بالاخره پلان قتل شوهرش ریخته می‏شود: “یک روز بچه مامایم مریض شد، خالیم دیدنش رفت و مره گفت که به کسی نگویي. وقتی شوهرم آمد از مه پرسان کد که مادرم کجاست؟ گفتم ده خانه دیگه خواب است،.

فردا مچم از کجا خبر شده که مادرش شفاخانه رفته است. باز برای خسرم گفت که اگر مه بچه کلان خانه هستم، باید هر کس از ای خانه بیرون می‌رود از مه پرسان کند. خسرم خاله مه، لت و کوب کرد تا اندازه‏اي که طفلش در شکم‏اش فوت کد و داکترا گفت که دیگه خانیت اولاد نمی‌شه. باز خشویم پلان قتل بچه اندرش را که از زن پیش خسرم بود، گرفت و بریم گفت همرایش کمک کنم. گفت اگر ده کسی بگوید پیش پدر و مادرم که او وقت در ایران بودند، روانم می‌کند. به یک بچه مامایم پیسه داد و شوهرمه، بدون دخالت مه کشتند.”

چهل روز بعد از این حادثه، فرزانه با خشویش به جرم کشتن شوهر فرزانه، گرفتار و هر کدام به 16 سال زندان محکوم می‏شوند و بعد از 8 سال زندان، 8 سال دیگرش را دولت تخفیف می‌دهد و از زندان رها می‌شوند. فرزانه می‏گوید: “حال پدر و مادرم در سرپل زندگی می‌کنند و می‌گویند اصلا به نام فرزانه دختری ندارند، برادرم کمر بسته تا مره بکشد و اخطار داده که مرا بیابد و یا ببیند، می‌کشد؛ چون می‏گویند که مه عزت و غیرت آن‌ها را زیر پای کدیم.”
فرزانه حال به خانه‌ امید عادت کرده و امیدوار است، شوهر کند و زندگی خود را از سر بنویسد.

“مرکز توانمندی زنان” یا “خانه امید”، در سال 2011 در دفتر زنان برای زنان افغان، برای خانم‌هایي که میعاد حبس‌شان در زندان تکمیل شده و خانواده‌های‏شان آن‌ها را نمی‌پذیرند، ایجاد و جهت نگهداری و توانمندسازی آن‌ها کار می کند.

“عاطفه هذبر” مسوول ولایتی بلخ این دفتر می‌گوید: “بعد از تسلیمی چنین افراد، مشاورین اجتماعی آن‌ها، با خانواده‌های زندانی‌های رها شده می‌بینند و اکثراً توانسته‏اند این زندانی‌ها را با هم قضیه آن‏ها، به شوهر بدهند و یا فامیل‌های آن‌ها را راضی به پذیرفتن بکنند.”

به گفته‌ خانم هذبر تا به حال از 59 قضیه‌ چنین خانم‏هايی که به خانه امید تسلیم داده شده، صرف افراد مربوط به 7 قضیه‌ نزدشان لاینحل باقی است و متباقی یا به خانواده‌های آن‌ها تسلیم داده شده و یا به خواست خودشان شوهر کرده‏اند.
فقط رنج
در اتاقی در حدود 2 در 3 متر در مقابلم، سعدیه دختر نوجوانی که 13 سال دارد، نشسته و گلونش پر شده است، می‌خواهد بغضش را بشکند، از گرفتن نامش می‌ترسد، صدایش را نمی‌خواهد کسی بشنود، گرفته و لرزان می‌گوید: “شوهرم لت و کوبم می‌کرد، از خانه فرار کدم.”

این اتاقک پذیرش، در منزل دوم در مقابل دفتر مرکز تعاون افغانستان است، جایی که من منتظر مصاحبه با دخترانی که بدانجا آمده‏اند هستم. سعدیه که باشنده شبرغان است، سه ساله بوده که پدرش فوت می کند و بعد از یک سال مادرش، شوهر دیگری می‌گیرد؛ شوهری که حاضرنیست اولاد‌های شوهر قبلی خانمش را نگهداری کند. سعدیه از همان کودکی مورد خشونت پدر اندر قرار می‌گیرد تا اینکه در 11 سالگی به پسر خاله‌اش نکاح می‌‏شود.

سعدیه در آن ایام فکر می‏کرد که از چنگ ظالمی خلاصی می‌یابد، اما نمی دانست که در چنگ دیگری می‌افتد و اين بار شوهرش، وی را مورد لت و کوب قرار می‌دهد. وی می‌گوید: ” ننویم (خواهر شوهر) عروسی کرده و در خانه ما زندگی می‌کرد. او هر گپه ده شوهرم یاد می‌داد و از من غیبت می‏کرد … با وجودی که از صبح تا بیگاه جمع و جارو، دیگ، ظرف شویی و تمام کاره می‌کدم، بازم شوهرم به بهانه‏های مختلف مره لت وکوب می‌کرد و خشویم هم به شوهرم هر گپه یاد می‌داد. جای رفتن و بیرون برآمدن از خانه مره نمی‌ماندند و ….”

بعد از 2 سال او به راهنمایی یکی از اقاربش، کسی که سعدیه نمی‌خواهد در باره‌‌اش حرف بزند، از خانه فرار می‌کند و در مزارشریف به این مرکز می‌آید. حال هدف سعدیه طلاق از شوهرش است. وی می‌گوید که شوهرش یک بار در محکمه حاضر شده و قاضی هم به شوهرش دستور داده تا قضیه ترتیب کند، اما شوهرش دیگر در محکمه حاضر نشده است.

سعدیه از شوهر و خاندان شوهرش می‌ترسد. وی می‌گوید: “مه اگر برم خانه، مره می‌کشن. مه اینجه هستم اما خانواده شوهرم  مادرمه تعنه و دشنام می دهند که دخترت همرای کدام یکی رابطه داشته و مزار رفته؛ مادرمه می خواهند نام بد بکنن. از این بابت پدر اندرم همرای مادرم رفتار بد می کنه.”
مشكل اين روزهای سعديه اين است که بعد از طلاق کجا برود. وی می‌گوید: “خانوادیم، یعنی پدر اندرم، دیگه مره  قبول ندارند چون از خانه فرار کدیم. تنها کاکایم حاضر است مره خانه ببره و مه هم دیگه هیچ وقت نمی‌خواهم شوهر کنم.”

الهام قاطع، وکیل مدافع سعدیه و وکیل مدافع در مرکز تعاون افغانستان می‌گوید: “سعدیه زیر سن نکاح شده و شوهرش هم نمی‌خواهد که به محکمه حاضر شود. نه حاضر می‏ شود که طلاق بدهد و نه حاضر می‏شود که خانه ببرد. فیصله محکمه است که بعد از سه جلب، فیصله غیابی بدهد و دخترک همرای کاکایش برود.”
زندانی‌‌های ناامید
خانواده‌ها در عقب دروازه‌ زندان منتظر فرصت‏اند تا زندانی‌های خود را ببینند. آن‌طرف دروازه چهار دیواری، با نظارت عساکر، زندانی‌ها با فامیل‌های خود می‌بینند، اما در میان این زندانی‌ها کسانی هستند که هفته‌ها منتظر دیدار کسی از خانواده‌شان هستند، اما کسی به دیدارشان نمی‌آید. یکی از این‌ زندانی‌ها بهار نام دارد.
بهار 22 سال عمر دارد و در زندان مرکزی ولایت بلخ به جرم قتل شوهرش زندانی است. اما وی می‌گوید که یک دختر هیچ‌گاه نمی‌تواند یک مرد را به قتل برساند. او با سپری نمودن محکمه اول، استیناف خواهی و تمیز به 17 سال زندان محکوم شده و سه سال را سپری نموده و چهار و نیم سال زندانش تخفیف داده شده است.

وی می‌گوید که شوهرش را قتل نکرده و شوهرش که نجار بوده با خواستگاری خانوادگی، با او عروسی نموده و بعد از عروسی خیلی هم دوستش داشته است. وی اضافه می‌کند که همسایه‌ آن‌ها شوهرش را به قتل رسانده است و خشو (مادر شوهر)اش به وی تهمت زده است.
وی می‌گوید که به آینده‌اش امیدی ندارد و خانواده‌اش وی را نمی‌پذیرد: “پدرم و برادرایم و تمام قوم و خویشم، دیگه آماده‏ این نیستند که مره بپذیرند، تنها مادرم، یگان وقت پنهانی به دیدنیم می‌آید. مه اصلا به آینده خود امیدواری ندارم.”

بهار در طول سه سال زندگی در زندان، همواره دوستی داشته که هیچ وقت وی را تنها نگذاشته است؛ آن دوست وی، کتاب است، وی می‌گوید: “بسیاری اوقات مصروف کتاب خواندن هستم و کتاب می‏خوانم و بسیاری وقت قلم می‏گیرم و می‏نویسم و آرزو دارم که داستان زندگی‏ام  را که تقریباً در حال تکمیل شدن است، بعد از خلاص شدن از زندان، چاپ کنم.”
سرنوشت
ممکن است درمیان این ادعاهای متعدد، همه آن‏ها حقایق قضایا و مسایل نباشند، اما آنچه حقیقت است این است که این اوضاع در جامعه ما وجود دارد و سرنوشت بخشی از انسان‏ها و خانواده‏ها را درهم پیچیده است. با این همه مشکلات، سرنوشت این‌ها به کجا خواهد رسید؟

با “فوزیه نوابی” مسوول زنان در دفتر شمال کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان می‌بینم. وی می‌گوید: “در طول سال جاری 6 مورد قضایایی که چنین افراد را خانواده‌های شان نمی‌پذیرفتند، همکاران ما در “خانه امید” به خواست و تفاهم خود آن‌ها، به آدم های مورد اعتماد به شوهر دادند. باز هم تعدادی از خانم‌ها هستند که نه شوهر برایشان پیدا می‌شود و نه فامیل‌های آن‌ها دوباره آن‌ها را می‌پذیرند.”

وی تأکید می‌کند درصورتی که مراکز برای نگهداشت آن‏ها نباشد، این زندانی‌ها مجبور‏اند به کارهای غیر اخلاقی و فحشا رو بیاورند: “زمانی که اعضای خانواده نپذیرد، دولت هم توجه نکند، این تعداد زن‏ها مجبور هستند که دست به کارهای خلاف بزنند. در بسیاری از مناطق شمال، به اساس عرف، دختران از حق میراث محروم هستند.

وقتی آن‏ها به محاکم به خاطر گرفتن حق خود مراجعه کنند، باز هم توسط خانواده طرد می‏شوند و یا بسیاری دختران به قصد ازدواج به محاکم مراجعه می‏کنند که از نگاه قانون حق آن‏ها است، باز هم فامیل‏ها به خاطر که نامشان در اجتماع لکه دار شده، دختران را طرد می‏کنند.”

وی می‏افزاید: “تعدادی از خانواده‏‌هايی که با پا در میانی موسسات دفاع از حقوق زنان، دختران خود را تسلیم شده‏اند، يا آن‏ها را از بین برده‏اند و یا شرایط را قسمی برای آن‏ها ساخته‏اند که دست به خود کشی زده‏اند. به عنوان مثال خانمی در ولايت جوزجان دو ماه پس از رهايی از  زندان، توسط شوهرش سر بریده شد.”
سوال این نیست که چرا چنین رویدادهايی وجود دارد، سوال این است که برای آنچه که وجود دارد چه تدبیری بايد سنجید تا آن را كاهش داد و مشکلات‏ را از سر راه برداشت.

به باور برخی تحلیلگران امور اجتماعی “خانه‏‌های امن” یکی از این تدابير است، اما متأسفانه بنابر دلایل معلوم از این خانه‌‏ها برداشت دیگری وجود دارد و حتی بخشی از پارلمان کشور نیز با آن سر ناسازگاری گرفته است

اگر مسأله این است که چون خانه‏های امن فکر و فرهنگ بیگانه و خارجی و در عین حال خلاف شریعت و عنعنات ماست و باید وجود نداشته باشد، می‏توان آن را مورد بحث و بررسی قرار داد و حتی از بين برد؛ اما مشروط به آنکه برای مشکلات عدیده اجتماعی، مانند آنچه كه در فوق ذکر شد و متاسفانه در جامعه ما هم به کثرت يافت می شود و هم روبه تزاید می باشد، راه حل و تدبیر دیگری پیشکش شود. از جمله، راه حلی که بتواند جاگزین این خانه‌‏ها گردد. 

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA