دربارهء منشأ شعر، نظریات گوناگونی ابراز شده است. برخی شعر را ناشی از تقلید و برخی ناشی از الهام می دانند. تعدادی آن را ناشی از غریزه می شمارند. دراینجا این دیدگاه ها را به طور مختصر مرور می کنیم:
الف. تقلید: منشأ شعر تقليد و علاقهء انسان به وزن و ايقاع است. ارسطو در باره اصل و منشا شعر چنین می نویسد:
“پیدایش شعر، بسته به دو علت است و هردو علت در طبیعت و نهاد آدمی است. یکی غریزهء تقلید و دیگری خاصیت درک وزن وآهنگ. پیدایش شعر، ناشی از علت اول است و لذتی که مردمان از آن می برند، ناشی از علت دوم می باشد. ازآنجا که تقلید کردن در خلقت و نهاد ماست، درک آهنگ و وزن نیز در ما فطری است. بنابر این، آنانی که استعداد طبیعی بیشتری داشتند، نخست به تدریج، از بدیهه گویی های خویش شعر ساختند.”
(سراج الدین پرواک: \jj\whatispoem.php.htm)
عربعلي رضايي در كتاب “واژگان توصيفي ادبيات” به نقل از كتاب ارسطو مي گويد: “شعر به نظر ارسطو، كلامي است شور انگيز. هدف شعر خوشايندي است. منشأ شعر تقليد و علاقهء انسان به وزن و ايقاع است.” برای اینکه این مسئله قدری روشن گردد، باید تقلید را بدانیم:
تقلید چیست؟ تقلید همان محاکات است. خواجه نصیر در این باره می نویسد: “محاکات، عبارت است از ایراد مثل چیزی، به شرط آنکه میان آن دو هویت نباشد، مانند حیوان نسبت به مصور طبیعی.”
(طوسی خواجه نصیر- اساس الاقتباس- بازنگاری دکتر مصطفی بروجردی- سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی- تهران 1380- ص 660)
اسباب محاکات: اسباب محاکات عبارتند از:
1) طبع: مانند طوطی که آوازی را، و بوزینه و میمون که شکل و شمایلی را محاکات کنند.
2) عادت: مانند بعضی از انسان ها که با دَمِ خود برخی امور موجود (وغیر موجود) را محاکات کنند.
3) صناعت: مانند تصویر و شعر
برخی، اسباب محاکات در شعر را اینگونه بیان نموده اند:
الف) لحن و نغمه: برای محاکات غضب و غم.
ب) وزن: وزن نیز محاکاتی از حالی است. برخی از اوزان، موجب تپش و برخی، موجب وقار می شود و”خود حروف کلام در شعر محاکات، از ایقاع آن احوال مینماید.”
ج) کلام مخیل: چون تخیل خود محاکات است.
اهداف محاکات: اهداف محاکات چند چیز است:
1)مطابقت مجرد از تحسین مانند محاکات نقاش از صورت محسوس
2)مطابقت همراه با تحسین مانند محاکات نقاش از صورت فرشته
3)مطابقت همراه با تقبیح: مانند محاکات نقاش از صورت دیو.
Valselit.com)- بررسی تطبیقی فن شعر ارسطو و بوطیقای خواجه نصیرطوسی- محمد آسیابانی)
ب. وحی والهام: “سيسروس” در خطابهء معروف خود به دفاع از “آركياس” شاعر در محكمه، شعر را آرامش بخش روح مي داند و به الهام در شعر قايل است.
استاد سلجوقی می گوید: “شعر از فنون ظریفه است. به معنی کلمه عبارت است از یک الهام قلبی و روحی آنهم از فیض دنیای برین. قریحه و ضمیر دو فرشته اند که روح شعر را از آسمان برین به شاعر فرود می آورند و در عین حال عمیق ترین، راست ترین و موزون ترین زیبایی های شکل را نیز تلقین میکنند و بر رهنمایی این دو فرشته است که شاعر می تواند حدود ذاتی و ابدی فن خود را بهتر از همه به وضاحت بداند و بشناسد.” (jj\whatispoem.php.htm)
پیش از ارسطو، ذموقراطیس و افلاطون شاعری را نوعی از جنون شمرده، و وحی و الهام و از خود بی خود شدن را سر چشمهء شعر دانسته اند. پس از وی نیز بسیاری از نقادان و دانشمندان و شعرای بزرگ چون لنیگنوس، هوراسن، ورژیل، شکسپیر، منتن، درایدن و گوته، به مشابهت شاعری و جنون اشاراتی کرده اند. “شور و هیجان واقعی، که به نحوی شایسته ابراز گردد و باشیفتگی و از خود بی خبری و الهام آمیخته باشد، بیش از هرچیز، شعر را شکوه می بخشد. چنین شعری در گوش ما همچون آواز ارباب الانواع است.”
(همان)
ج. غریزه: به نظر “ویلفردوپاره تو” انسان موجود غیرعقلانی و صاحب ذخایر عظیم غریزی و احساسی می باشد و آن غرایز عبارتند از:
غریزهء ثابت ترکیبات (توانایی تفکر، خلاقیت و ابتکار.)
غریزهء ثابت تداوم مجموعه ها (عادات، رسوم، سنن و عقاید)
غریزهء نیاز ابراز احساسات (شعایر مذهبی، نمایش های جمعی و…)
غریزهء اجتماعی بودن (تفریحات، مذهب و سیاست.)
غریزهء همبستگی فردی (داشتن تعلقات، احساس مالکیت، صیانت نفس.)
غریزهء جنسی (درادبیات وهنر آشکار می گردد.)
(کتاب جامعه شناسی سیاسی بشریه)