ads

‏شاهدان چمن

ز در درا و شبستان ما منوّر کن هوای مجلس روحانیان معطّر کن  

نویسنده: The Killid Group
6 سنبله 1389
‏شاهدان چمن

ز در درا و شبستان ما منوّر کن

هوای مجلس روحانیان معطّر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ ای بدهش گو دِماغ را تر کن!‏

به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان

بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره‌ ی شب هجران نمی‌ فشاند نور

به بام قصر برا و چراغِ مَه برکن

چو شاهدان چمن، زیردست حسن تواند

کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن‏

فضول نفس، حکایت بسی کند ساقی!

تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن!‏

حجاب دیده‌ی ادراک شد شعاع جمال

بیا و خرگه خورشید را منوّر کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبُوَد

حوالتم به لب ِ لعل هم ‌چو شکّر کن

لب پیاله ببوس، آن گهی به مستان ده

بدین دقیقه دِماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عیش و عشق مه ‌رویان

ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن!!!

قهار عاصی

 

 

 

شاهد افلاکی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

رهی معیری

خزان برگ ریزان

زنده باشی  یارمن آئینه وارم  ساختی

پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

در جهان گمنام بودم قیمت و قدرم نبود

صاحب ونام ونشان وبا وقارم ساختی

ازسراخلاص هرکس دست میبوسد مرا

متقی وعابدو پرهیز گارم ساختی

گرچه پیرم در برمن دل جوانی  میکند

درخزان برگریزان نو بهارم ساختی

پیر وبرنا این زمان آید دعا خواهد زمن

از کمال حسن خود حاجت برارم ساختی

تا نبودم آشنایت زره  از من عار داشت

قطره یی بودم تو بحر بیکنارم ساختی

خامکار  افتاده  بودم  سالها  از  تنبلی

چست وچالاکم نمودی پخته کارم ساختی

صدقه ء این دستگیریها ویاریت شوم

باغی  بودم  بندهء  پروردگارم   ساختی

زین مذلت صاحب گلهای معنی گشته ام

خوب کردی شاد باشی خاکسارم ساختی

عشقری گفتارشرینت سراپا حکمت است

در دو عالم شادباشی هوشیارم  ساختی

عشقری

 

پند واعظ

ای چشم نیم مست ترا با شراب بحث

دارد مه جمال تو با آفتاب بحث

از باغ ها برون کندش بسته باغبان

تا کرده با گل رویت گلاب بحث

کج بحث عاقبت شود از گفتگو خجل

سنبل! بزلف یار ترا نیست تاب بحث

آن ها که گفتگو به سر این جهان کنند

چون کودکان کنند برای حباب بحث

هرگز به کام دل نرسیده است کس به دهر

عاقل کجا کند به سر این سراب بحث

 

مشنو تو پند واعظ بی مغز و کن سکوت

مخفی، کی کرد با سخن لاجواب بحث؟

 

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA