ads

درد دل یک نابینا

نابینای روشندلی می گوید كه می دانم آسمان آبی، ابر سفید، کوه بلند و بال های پروانه ها رنگارنگ است، ولی از وقتی که به دنیا آمده ام، رنگی جز سیاهی را ندیده ام . من این همه رنگ ها را از دیگران شنیده ام و با لمس نمودن بلندی و پستی، مسافت های دراز را عبور نموده، خود را نزد دوستداران مجله می رسانم. این گفته های احمد جاوید نابینا است ك

نویسنده: The Killid Group
1 حوت 1391
درد دل یک نابینا

نابینای روشندلی می گوید كه می دانم آسمان آبی، ابر سفید، کوه بلند و بال های پروانه ها رنگارنگ است، ولی از وقتی که به دنیا آمده ام، رنگی جز سیاهی را ندیده ام . من این همه رنگ ها را از دیگران شنیده ام و با لمس نمودن بلندی و پستی، مسافت های دراز را عبور نموده، خود را نزد دوستداران مجله می رسانم.

این گفته های احمد جاوید نابینا است كه 27 سال عمر دارد و با چه مشقت و خواری، روزانه تعدادی از مجله ها را در یك دست و عصایی را در دست دیگر گرفته، كوچه به كوچه و سرك به سرك شهر كابل را عبور می كند تا مجله ای را بفروشد و چند افغانی پول ناچیز برای نفقهء فرزندانش، كمایی نماید.

او درحالیكه از سردی هوا و گذراندن مسیرهای طولانی درسرك های كارته 3 ، خیلی مضطرب و لرزان گردیده بود، ولی بازهم تلاش می كرد تا چند جلد مجله را به فروش برساند، با شنیدن آوازم ایستاده شد و پرسید:” مجله می خری؟”

من جواب دادم: می خرم، اما نامت چیست؟

جوان نابینا جواب داد:” نامم جاوید اس، 27 ساله هستم. نابینا تولد شدیم، مگر از دیگرا شنیدیم كه هر چیز رنگ خوده داره و هر بی جان شكل خوده.”

با وجودیكه از شدت سرما می لرزید و بعضی حصص لباسش را هم در گِل و لای كوچه ها، گِل آلود نموده بود، سوال كردم: از فروش این مجله ها چند فایده می گیری؟ جواب داد:”ازهر مجله 3-5 افغانی فایده می گیرم كه هفتهء 400 افغانی میشه. باز سودا می خرم.”

جاوید با این همه مظلومیت و معلولیت، مسئولیت نفقه مادر، خواهر، چهار فرزند و خانمش را بر عهده دارد و در خانهء كرایی و آن هم در یك اتاق، زندگی بخور و نمیر را پیش می برد. او می گوید:” 8 صبح، خداوند بزرگ را یاد كرده از خانه می برآیم، باور كنین، آنقدر به سختی و عذاب از كوچه ها و سرك تیر میشم كه هیچ پرسان نكنین.4 دیگر، پس خانه میرم، خانه هم یخ و نان و طعام هم گاهی اس و گاهی نی. زندگی اس با هزار مشكل و زحمت تیر میشه، مگر تا جایی كه شیمه و حركت داشته باشم كار می كنم، جان می كَنم كه یك لقمه نان كتی خود ببرم.”

او كه 10 سال قبل تا صنف 6 مكتب نابینایان، درس خوانده، با ابراز تاثر از اینكه به نسبت مشكلات زندگی نتوانسته باقی دروسش را ادامه دهد، با درد و رنج از این بابت می گوید:”كاش توانایی می بود كه درس می خواندم، حال به اولادهایم فكر می كنم كه فرزندایم درس بخوانن و وقتی كلان شدن، انسان های با تحصیل باشن. از تجار و هموطن های عزیزم میخواهم كه دست فقرا و معلول ها ره بگیرن تا هم ثواب بگیرن و هم به ما یك كمك و مدد شان برسد.”

 

 

 

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA