كوه آسمايي از كوههاي مرتفع شهر كابل است كه خانههاي زيادي را در دلش جا داده است، در بلند ترين نقطه آن، پایينتر از آنتنهاي مخابراتي و تلويزيوني در يكي از خانههاي کاه گلي و رنگ و رو رفته، محمد داريوش با 9 تن از اعضای خانوادهاش زندگي مىكند.
داريوش را در يكي از كوچههاي مارپيچ كوه آسمايي واقع دهمزنگ كابل يافتيم كه با سختي درحالي كه اعصا در دست چپ داشت، از صخرههای كوه بالا مىرفت. او تلاش مىكرد تا پاهايش را با احتياط و دقت به پلههاي سنگي خود ساخته مردم قرار داده و بالا برود. همه جا برايش تاريك و يكسان بود.
داريوش نوك اعصايش را گاه به ديوار خانهها تماس مىداد و زماني به چقريهاي سمت ديگر كه دامنه كوه بود، مى زد تا از آن نلغزد.
او نفسك زنان پس از پيمودن فاصله زيادي بالاخره به خانهاش رسيد. خانه او حیاط ندارد، تنها چند اتاق محقر جدا جدا كه ديوارهايش را خشتهاي برهنه خام، بدون كاه گل گرفته بودند، به چشم مىخورد.
او سرگذشت اندوهبار زندگياش را چنين بيان مىكند:” هشت سال از عمرم نگذشته بود كه تازه از جنگهای تنظيمی كابل و حكومت سخت گيرانه طالبان، جان به سلامت برده بوديم، اينك صداهای بم و راكت به گوش نمیرسيد. چاشت روز 25/5/1381 بود كه گوسفندانم را گرفته و جهت چراندن به ارتفاعات كوه تلويزيون بالا شدم. هنوز ساعتي نگذشته بود كه توجهم به آهني جلب شد، آن را از زمين برداشتم، هنوز به آن دقيق نشده بودم كه ناگهان به شدت به هوا بلند شدم در همان موقع فهميدم که حادثه ی رخ داده است. وقتي به هوش آمدم، فهميدم كه در شفاخانه ایمرجنسي شهر نو بستري ميباشم، سر و صداهاي زيادي را بالاي سر خود مىشنيدم، گفتند كه كمى زخم برداشتهام و به زودي شفا مىيابم.”
محمد داريوش در ادامه افزود: “چشمانم با بنداژ بسته بودند، مىخواستم چشمانم را باز كنم، نتوانستم، تصميم گرفتم دستم را بلند كنم و بنداژ را از صورتم دور كنم، ديدم دست راستم از بيلك شانه نيست، سخت مايوس شدم و مىخواستم از داكتر بپرسم كه چرا چشمانم را بسته اند، ديدم كه دهنم نيز باز نمىشود. با عالم نااميدي خاموش ماندم و انتظار مىكشيدم تا چشمانم باز شوند و ببينم كه سرم چه بلايي آمده است، بعد از 15 روز انتظار دريافتم كه دو چشمم را نيز از دست داده ام و هيچگاه نخواهم فهميد كه عمق داغها در سرو تنم تا چه حد است، اين نهايت نااميدي در همان موقع و تا مدتها برايم پنداشته می شد.”
او كه در حال حاضر متعلم صنف هشتم حفظ قرآن و علوم ديني در مكتب نابينايان كابل مىباشد، مىگويد:” تنها پدر و مادر پيرم هستند كه در قسمت احتياجاتم مرا كمك مى كنند. از اينكه برادر بزرگ ندارم تا مرا در رفتن به مكتب كمك كند، به همين خاطر با لمس دست راه را نشاني كرده و در همان كوچههاي پرخم و پيچ كوه دهمزنگ حركت كرده و به مكتب مىروم. بسياري اوقات كه باران و برف مىبارد با مشكلات سنگين دست و پنجه نرم مىكنم و با افتادن و غلتيدنها به مكتب مىروم. هرچند در روزهاي اول معلول شدنم با مشكلات زيادي روبرو بودم، اما حالا آهسته آهستته و به مرور زمان عادت كرده ام.”
محمد داريوش يكي از بدترين خاطرات خود را چنين بازگو مىنمايد:” يكروز به عروسي مامايم دعوت شدم، زماني كه به دروازه دهليزشان داخل مىشدم، فراموش كرده بودم كه در انتهاي دروازه دهليز يك دروازه ديگر به سمت تخت بام وجود داشت، من مستقيماً از يك دروازه داخل و از دروازه تخت بام به بام رفتم و از آنجا به پایين افتادم كه هم مجروح شده بودم به خصوص سرم از دوجا شكست و هم سخت نااميد شده بودم.”
محمد، تنها معلول خانواده شان نيست كه پدر و مادرش به آن رسيدگي مىكنند، بلكه مادر كلانش نيز با نداشتن يك پا با او همنوا است.
او در مورد چگونگي معلول شدن مادر كلانش چنين مىگويد:” در زمان جنگهاي تنظيمى جنگ شدید بین گروههای درگیر جريان داشت، مادركلانم به خاطر اداي نماز پيشين بالاي جاي نماز ايستاده بود كه ناگهان راكتي به خانه ما اصابت كرد و مادر كلانم را چندين خانه به دور انداخت. در اين حادثه تمام اعضاي بدنش مجروح گرديد و يك پايش را از دست داد. او كمتر به بيرون مىرود، چون بدنش عوارض زيادي برداشته است.”
داريوش در پاسخ به این پرسش كه آيا از طبیعت کدام خاطره در ذهن دارد ياخير مىگويد:” من تنها خاطرهيي كه از گذشتهها در ذهن دارم، كابل بسيار محدود و ويران مانند، سركهاي خالي و وحشت زده جنگي، خانههاي بيبرق و كوچههاي تاريك، اما روي هم رفته كابل با همان ويراني بازهم برايم خيلي زيبا معلوم مىشد.”
به گفته محمد داريوش، اكنون كه از زبان اطرافيانش مى شنود كه در كابل جريان برق وجود دارد، بلند منزلها اعمار شده، موترهای مدل جديد در سركها در رفت و آمد اند، مغازههای لوكس اعمار شده و درختها و سبزهها در پاركها ديده مى شود، واقعا مايوس مى گردد.
او مى گويد:” با شنيدن چنين بازسازی و تغييرات در كشور، بسياری اوقات آرزو مى كنم كه كاش خداوند يكبار و برای يك روز مرا بينا بسازد كه بتوانم همه زيباييها را ببينم، اما زماني كه مطمين مىشوم كه ديگر هيچگاه بينا نخواهم شد، هر آن چيزي كه اطرافيانم برايم از طبيعت تعريف مىكنند، آن را در ذهنم به تصوير كشيده و يك دنياي زيبايي نزد خود مىسازم كه برايم خيلي جالب و پر زرق و برق است.”
داريوش مى افزايد، بدترين چيزي كه او را سخت آشفته و جگرخون مىسازد، انفجار و انتحار و حادثات دلخراش است، چون با شنيدن چنين خبرهايي، به گذشته دردناک بر مىگردد.
به باور او با آنكه داراي سه خواهر و دو برادر خورد مىباشد، اما هيچگاه چشم اميد به آنان ندارد چون مىخواهد روز تا روز خود را از وابستگي كشيده و به خود متكي گردد.
اومى گويد:”خداوند بسيار بزرگ است، چون انسانيت و مثمر بودن در اجتماع تنها در چشم داشتن و داشتن دست و پا نيست، بلكه اگر خداوند اين دو نعمت را از من گرفت، اما حال به مراتب قوهها و استعدادهاي ديگري برايم اعطا كرده كه نسبت به آينده بيشتر خوشبين استم. “
اين درحاليست كه به اساس آمار و ارقام ارایه شده از سوی وزارت کار و امور اجتماعی، شهدا و معلولان، اکنون در سراسر افغانستان بیش از 100 هزار معلول وجود داشته كه از اين جمله بيش از 80 هزار آن را معلول جنگی تشكيل مىدهد، یعنی 2.2 در صد مجموع نفوس کشور را معلولان تشکیل احتوا می کند.
هم چنان باید گفت که در حدود 41 در صد این معلولان خانمها و 51 در صد مردها هستند. به اساس سرویها، در هر پنج خانواده یک نفر دارای معلولیت وجود دارند. هم چنان باید گفت که آمار معلولان در شهرها نسبت به دهات بیشتر است، مثلا 3.6 تا 3.9 درصد جمعیت شهر کابل را افراد معلول تشکیل می دهد و بیشترین این معلولیت ها ناشی از ماین و مواد منفجر نشده است. براساس آمارها از سال 1979 تا اخير سال 2012، بيش از 20 هزار نفر قرباني اين بلاي دست ساز بشري شده است. براساس معلومات مركز هماهنگي امور ماين پاكي افغانستان بنام “مکه” پيشينه استفاده از ماين و كارگزاري آن به سال 1979 و آمدن روسها به افغانستان برميگردد كه از آن زمان تا حال ادامه دارد.
انجنير محمد وكيل رییس این نهاد ميگويد:”حادثات هنوز هم وجود دارد و حالا هم ماهانه در حدود 40 نفر از اثر ماين و مواد منفجر ناشده كشته و يا زخمي ميشوند كه درصدي زياد آن مربوط به مواد منفجر ناشده است.”
وی ميافزايد:” 33سال ميشود كه افغانستان با مشكل ماين مواجه شده يعني از زمان آمدن قشون شوروي كه آنها براي جلوگيري از آمدن مجاهدين، در دوره داكتر نجيب الله به خاطر دفاع از مناطق نظامي، در دوره مجاهدين به خاطر جلوگيري از نفوس تانكهاي روس به قريهها، در دوره طالبان به نسبت مشكلاتي ميان آنها و قواي شمال، حمله قواي امريكايي بالاي مراكز نظاميطالبان در 2001 و حال هم در جريان مشكلات موجود ميان حكومت و مخالفان جنگ افزارهاي منفجر نشده به هر طرف پراكنده ميشود و مشكل تا هنوز هم جريان دارد.”
اما به گفته وي، بيشترين استفاده از ماين در دو دوره اول يعني دوره اشغال روسها و دوره داكتر نجيب الله برميگردد. به گفته مسوولان این اداره با آنكه تا حال 20206 ساحه در افغانستان از وجود ماين و مهمات منفجر نشده پاكسازي شده ولی هنوز هم 5 هزار ساحه كه مساحت به اندازه 570 كيلومتر مربع را در بردارد با مشكل ماين و مواد منفجر ناشده مواجه است.
بيشترين خطر متوجه ولاياتي مثل كندهار، هلمند، لوگر، فراه، بغلان، غزني ، كابل ، ميدان وردك، هرات و پروان ميشود و به جز دايكندي در 33 ولايت افغانستان خطر و مشكل ماين و مهمات منفجر ناشده وجود دارد اما اندازه آنها متفاوت است.
نظر به آمار مركز هماهنگي امور ماين پاكي افغانستان (macca) از سال 1979 تا اخير سال 2012
21450 تن قرباني ماينهاي كارگزاري شده در افغانستان شده است. كه اين هم همه موارد را در بر نميگيرد و ممكن رقم قربانيان بلندتر از اين باشد و اين رقم تنها شامل موارد ثبت شده ميشود.
این در حالی است که در افغانستان بيش از 40 موسسه و 14 هزار كارمند در بخشهاي پاكسازي ماين و مواد منفجر ناشده،آگاهي دهي از ماين و كمك به معلولان فعاليت دارند.
کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید