اندیشههای دردناک
به عبور بیصدای درد میاندیشم
که با گامهای آهسته
از استخوانهای خستهام میگذرد
به پوزخند خونین زخمها
که پاسخ عصیان خنجر هایند
و به سکوتی که فریاد تنهایی است
شاهین جهانگیر
رباعی
در هر دشتی كه لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه كز زمین می روید
خالیست كه بر رخ نگاری بوده است
از رباعیات خیام
***
لاشخورها
در آن روزها
که تمدن بر چهره مان میکوفت،
که آب بر جبینهای فروتن ما سیلی میزد،
لاشخورها در سایه چنگالهای شان
بنای خونآلود خودکامگی را میساختند.
در آن روزها خنده دردناک بر دوزخ فلزی جادهها بود،
و ضربآهنگ یک بند استغاثه،
زاریهای سبزهزاران را فرو میخورد.
آه ای خاطرات تلخ بوسههای به عنفگرفته
پیمانهای شکسته به ضرب تفنگ
بیگانگانی که آدمی نمینمودند،
که تمام کتابها را میشناختند،
اما عشق را نمیشناختند.
و ما، اما که دستان مان زهدان خاک را بارور میکند،
به رغم آوازهای نخوتآمیز تان،
به رغم دهکدههای متروک آفریقای پاره پاره شده،
امید بازمانده در ما همچون که در بارویی.
و از معادن “سوازیلند” تا کارخانههایِ
اروپا
بهار زیر گامهای رخشان ما نو زاده خواهد شد.
دیوید دیوپ شاعر آفریقایی
کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید