اعدام علنی یک محصل در میدان وردک از سوی گروه طالبان یکی از فجیعترین عمل خشونتآمیزی است که چندان هم بیسابقه نبوده است. بارها چنین رخدادهایی اتفاق افتاده و پیامدهایی جز تب و تاب چند روزه رسانهیی نداشته است.
این در حالی است که ایجاب میکرد تا در برابر فاجعه اعدام فیضالرحمان، لایههای مختلف اجتماعی و سطوح متفاوت دولتی به واکنشهای شدید و گسترده دست میزدند. حداقل اقدام اجتماعی، راهاندازی اعتراضهای دادخواهانه مردم و اقدامهای تلافیجویانه دولت بود. اما گویا این نوع خشونتها برای ما عادی شده و پس از وقوع هر رخداد خونین و خشونتآمیزی، با انتشار عکسهایی از آن در صفحات مجازی، بسنده کرده و راه پیشین خود را پی میگیریم.
اما حقیقت این است که حلقه داری که بر گردن محصل وردکی افتاد و جانش را از وی ستاند، حلقهای نبود که تنها منجر به جان دادن او شده باشد. این حلقه سالیان زیادی است که زنجیر ستم و استبداد را بر جان مردم این جامعه انداخته و تب و سوز آن در گوشه و کنارهای کشور، قربانی میگیرد.
زهری که از نیش اندیشه غیرانسانی عدهای در میدان وردک بر جان فیضالرحمان افتاد، برخاسته از سنتهای ناپسندی است که در درازنای تاریخ ملت ما عملی شده و ریشههای آن بر تار و پود تفکر بسیاری از مردم این سرزمین جا باز کرده است. آنچه از رخدادهای خشونتآمیز در سراسر کشور به صورت رسانهیی بازتاب مییابد، شاید بخش اندکی از واقعیتهای تلخ روزگار ما باشد که الحق نیز چنین است. اما حقیقت تلخ خشونت خیلی فراتر از روایتهای رسانهیی است. اگر به دقت تمام در تصویر رسانهیی این عمل نگریسته شود، دیده میشود که جمعیت کثیری به تماشای این واقعه آمده و هیچکسی را یارای مخالفت با چنین واقعهای نبوده است.
با این وجود، اگر با دقت کامل در فضای اطراف خویش نگاهی اندازیم، خواهیم دریافت که خشونتهای موجود و اعمال خشونت لایههای بالای اجتماعی در محیطهای اجتماعی، کاری، خانوادگی و… به نحوی نهادینه شده و جزئی از خوی طبیعی و همیشگی شهروندان کشور شده است. در میان امواج گوناگونی از خشونتهای گفتاری، رفتاری و پنداری، ما تنها نمادهای برجستهای را میبینیم که منجر به مرگ انسانی شده باشد و یا هم جان عدهای را باز ستانده باشد.
این در حالی است که پدیده خشونت در کشور ما خلاصه به موارد بازتاب یافته در پردههای رسانهیی نمیشود و منحصر و محدود به مواردی از آن که زخم و قتل را در پی داشته نیز نیست. تمام این تصویر نامطلوب اجتماعی از خشونتهای مختلف در کشور بیانگر آن است که خشونت در اندیشه ما به حدی نهادینه شده که نمودهای آن به انواع محدودی از عملکردهای ناهنجار و مخالف با ارزشهای انسانی – اخلاقی خلاصه نمیشود. بدتر از همه این که بسیاری از این موارد به خود رنگ و لعاب ارزشی گرفته و به نحوی موجب و مایه افتخار تلقی میشود.
پرسش اصلی اما این است که راه بیرونرفت از چنین حالتی چیست و تا چه زمانی باید شاهد فجایع ناگواری چون اعدام یک محصل، سنگسار یک زن، بریدن بینی یک دختر، قتل فجیح یک کودک و خشونتهای خاموش و بیصدای دیگر باشیم؟
پاسخ این سوال همانا زدودن اندیشه خشونتآمیز از لایههای درونی تفکر و اندیشه انسان این سرزمین است. بدون شک، تا زمانیکه تفکر خشونت از آموزههای ذهنی و اندوختههای فکری ما پاک نگردد، انتظار رهایی از پدیدههای عینی و اجتماعی خشونتآمیز بسی بیهوده و بیجا خواهد بود.
کارنامهای که تاکنون از جانب جامعه جهانی در افغانستان و عوامل اجرایی آن در قالب نهادهای دولتی و غیردولتی به نمایش گذاشته شده، برخورد مقطعی، پروژهیی و کــوتــاه مــدت بـــوده است که تأثیرگذاری آنها بسیار سطحی و جزئی است. برای زدودن خشونت از جامعه، باید از نسلهای آینده و کودکان و نوجوانانی کار را شروع کرد که هم اکنون در شروع یک حیات جدید اجتماعی قرار دارند. تربیت نسلیکه خشونت در تفکر آن جا نداشته و پدیدههای منافی با اخلاق انسانی در لایههای ذهنی آن جا نداشته باشد، از پایگاههای تربیتی و آموزشی باید آغاز گردد.
لذا به نظر میرسد که برای خاموش کردن آتش خشونت، باید بر جهل چندین ساله خویش آب اندیشه ناب و دانش انسانی پاشیده و یک نهضت بزرگ ملی را آغاز کنیم. زیرا بدون چنین حرکتی، زدودن خشونت از جامعه با حرکتهای نمایشی و سیمینارهای فرمایشی ممکن نخواهد شد.
در پرتو چنین حرکت ملی و سراسری است که میتوان نسلی را تربیت کرد که ابزار دست دیگران و عامل سیاست خارجیها نشود. تنها در آن صورت است که ما بار دیگر شاهد فجایعی چون اعدام محصل بیگناهی در میدان وردک، آتش زدن زهرا در غور، کشتن فرخنده در کابل، سر بریدن تبسم در زابل و موارد ناگوار دیگر نباشیم.