ads

خاطرات گوانتانامو

شاید در دنیا کم‎تر کسی یافت شود که نام گوانتانامو را نشنیده باشد و از آن تصویر ترسناکی در ذهن خود نداشته باشد، همه شاید فکر می‌کنند امریکا، افراد و اعضای گروه القاعده و دیگر گروهای خطرناک را توقیف و در این زندان انداخته باشد. اما موضوع فرق می‌کند، افرادی هم هستند که در این زندان سال‎ها در بند بوده و مدعی اند که وابسته به هیچ گروهی هم نیستند. 

صمدعلی نوازش
21 حمل 1395
خاطرات گوانتانامو

شاید در دنیا کم‎تر کسی یافت شود که نام گوانتانامو را نشنیده باشد و از آن تصویر ترسناکی در ذهن خود نداشته باشد، همه شاید فکر می‌کنند امریکا، افراد و اعضای گروه القاعده و دیگر گروهای خطرناک را توقیف و در این زندان انداخته باشد. اما موضوع فرق می‌کند، افرادی هم هستند که در این زندان سال‎ها در بند بوده و مدعی اند که وابسته به هیچ گروهی هم نیستند. 
شریف‎الله شیرزاد که تقریباً 7 سال را در زندان گوانتانامو گذرانده است، می‌گوید بدون اینکه هیچ ارتباطی با القاعده و طالبان داشته باشد، توسط نیروهای خارجی در ولایت ننگرهار بازداشت شده و به گوانتانامو انتقال داده شده است: “یک بار گفتند که با طالبان ارتباط داری، بار دیگر گفتند که با القاعده ارتباط داری، بار دیگر گفتند که با گروه حقانی ارتباط داری و بار چهارم برایم گفتند که با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار روابط داری… از اول تا آخر من نفهمیدم که بالاخره من به کدام تهمت گرفتار شده‎ام.” شریف‎الله 32 ساله، ارتباطش با تمام گروه‌های یادشده را رد می‌کند و دلیل می‌آورد که از لحاظ سنی هم آن زمان که گرفتار شده بود، به آن پختگی نرسیده بود که در احزاب اشتراک یا با آن‎ها همکاری داشته باشد. شریف‎الله اصلاً از ولسوالی شیرزاد ولایت ننگرهار است که با سقوط حکومت طالبان، دنیای مهاجرت را ترک کرده و از پاکستان به وطن برمی‎گردد. او به این امید که در وطن خود صاحب وظیفه شود، شبی برای یک مهمانی در خانه یکی از دوستانش که ارتباط نزدیکی با دولت داشته است، می‌رود.
به گفته خود وی نیروهای خارجی به همکاری نیروهای داخلی در ماه جنوری سال 2003 وی را درشهر جلال‎آباد مرکز ننگرهار در حالی بازداشت می‌کنند که او مهمان یکی از اشخاص وابسته به حکومت بود:‌ “یکجا با دوستم غورزنگ در خانه یک قومندان حکومتی بودیم که شبانه آمدند و ما را گرفتند، خارجی‌ها به زبان انگلیسی سخن می‌گفتند و نیروهای داخلی هم همراه شان بودند، آن‎ها ما را با کنداق‌های تفنگ لت وکوب کرده و به موتر دادسن شانده و به میدان هوایی ننگرهار بردند.”
سربازان دست‌های شیرزاد و دوستش را در پشت سر شان می‌بندند و یک کارتن را بر سر آن‎ها می گذارند تا  نتوانند اطراف خود را ببینند و یا صدایی را بشنوند. به گفته شیرزاد، آن‎ها به اثر لت وکوب زیاد سربازان خارجی سلامتی جسمی و روحی خود را از دست می‌دهند و دچار ضعف می‌شوند، اما سربازان دست‎بردار نبوده و وی را در چنین حالتی نیز تحت تحقیق قرار می‌دهند: “ترجمان می‌گفت که چطوری، من تنها با سرم اشاره می‌کردم، سخن گفته نمی‌توانستم. آن‎ها از ما با لت وکوب تحقیق می‌کردند، از من سوال کردند که بگو از افراد القاعده و طالبان چه کسی را می‌شناسی، من گفتم کسی را نمی‌شناسم. آن‎ها از ما سوال‌هایی می‌کردند که ما نمی‌فهمیدیم منظور شان چیست. آن‎ها آنچه را می‌خواستند بر سر ما به زور می‌قبولاندند. از من ‌خواستند که اعضای القاعده و طالبان را نشان دهم، اما من که حقایق برایم معلوم نبود، چه می‎دانستم که آن‎ها کجا هستند؟! سربازان با بوت‌های عسکری خود به شکمم می‎زدند که خیلی تأثیرات بدی بر بدنم گذاشته است.”
شیرزاد می گوید در مدت سه روزی که در میدان هوایی ننگرهار اسیر سربازان بوده است، حتی برایش اجازه داده نشده که نماز بخواند: “ما را بر روی زمین کشال می‌کردند. بدن ما خیلی زخم برداشته بود.”
با گذشت سه شب، امریکایی‌ها به همراه تعدادی از سربازان داخلی، شیرزاد را از اتاق بیرون می‌آورند و وی با شنیدن صدای هلیکوپتر متوجه می‌شود که در میدان هوایی قرار دارد. سربازان او را در مدت نیم ساعت در هوای خیلی سرد بدون لباس منتظر ایستاد می‌کنند، سپس او را سوار هلیکوپتر کرده و به بگرام انتقال می‌دهند.
او می‌گوید: “فکر می‌کردم به زودی بی‏گناهی‌ام ثابت می‌شود و آزاد می‌شوم. اما در بگرام برای ما لباس زندانی آوردند و ما را اول در یک سالون بزرگ زندان انداختند و سپس دو قسم زولانه زدند و به اتاق انفرادی انتقال دادند.”
شیرزاد در حدود یک و نیم ماه در زندان بگرام به سر می‌برد اما انگار دیگر از آزاد شدنش خبری نیست، او دیگر از دوستش غورځنگ که با او یکجا از ننگرهار توقیف شده بود، جدا می‎شود و در میان صدها زندانی دیگر که هیچ‌کدام را نمی‌شناسد قرار می‌گیرد: “در بگرام همه خاموش نشسته بودیم، کسی را نمی‌شناختم و اجازه صحبت کردن هم نداشتیم، دیگر نمی‎دانستم سرنوشت ما چه خواهد شد.”
زندانبان، روزی از شیرزاد می‌پرسد که نام زندان گوانتانامو را شنیده‌ است یا نه. او پاسخ می‎دهد که بلی. زندانبان برایش می‌گوید که تو را به آن جا انتقال می‌دهند. شیرزاد به حیرت می‎افتد که چرا باید به گوانتانامو برده شود.
به گفته شیرزاد، یکی از روزها او با تعدادی از زندانیان دیگر از میان زندانی‌ها جدا ساخته شده و با دست‎ و پای بسته، با عینک‎های دودی در چشم، صورت‎های ماسک زده و گوشکی‎ها در گوش‌های شان به سوی گوانتانامو حرکت داده می‌شوند. شیرزاد می‎گوید: “حدود 20 ساعت سفر کردیم تا به گوانتانامو رسیدیم. آن جا برای هر فرد یک اتاق وجود داشت، ما حدود یک ماه در اتاق انفرادی نگهداری شدیم و بعد از آن ما را در یک حجره دیگر با دیگر زندانیان انداختند.”
به قول شریف‎الله، گوانتانامو زندانی است که در آن زندانیان به سختی تحت شکنجه قرار می‌گیرند. اما چون او در جمع مردم عام بوده، زیاد شکنجه نشده است: “برخی از زندانی‌ها در زندان می‌مردند، برخی دیگر خودکشی می‌کردند، مگر این سوال برای ما بود که یک نفر چگونه می‌تواند خودکشی کند، در حالی که هیچ چیزی در اختیار زندانیان قرار نداشت.”
اما تنها شکنجه‎ای که شریف‎الله در زندان گوانتانامو تجربه کرده است، بیدارخوابی، بی‎حجابی و دادن تحقیق در هوای بسیار سرد بوده است. او در رابطه به تسهیلات این زندان می‌گوید که آن جا زندانیان را قسمی نگه‎داری می‌کردند که نه بمیرند و نه خوب زندگی کرده بتوانند: “غذاهایی که می‌دادند خشک بود و ما نمی‌توانستیم به راحتی بخوریم… البته ما را می‌گذاشتند که نماز بخوانیم. در اوایل تفریح نداشتیم، بعدها یک میدان بزرگ هم ساخته شده بود که زندانیان در آن جا تفریح می‌کردند.”
وقتی شریف‎الله در چنین شرایطی قرار می‌گیرد، ناامیدی او را فرا می‌گیرد. با این حال یگانه آرزوی وی این بوده که آزاد شود و به آغوش خانواده‎اش برگردد: “این زندان خیلی وهم داشت، به جز بحر و کوه چیزی را نمی‌دیدیم. آزادی را تنها در خواب می‌دیدم، گاهی خانواده‎ام را در خواب می‌دیدم.”
صلیب سرخ تأمین کننده ارتباط شریف‎الله با خانواده‎اش بوده است. بعد از ماه‌ها وی یک خط برای خانواده‎اش به کمک صلیب سرخ می‌فرستد و در آن از سلامتی خود به خانواده‎اش اطمینان می‎دهد.
سرانجام شریف‎الله در سال 2010 از  گوانتانامو  به زندان بگرام در افغانستان انتقال داده می‌شود. وقتی از طریق صلیب سرخ به شیرزاد خبر داده می‌شود که شما از این‌جا آزاد می‌شوید، او بسیار خوشحال می‌شود. اما این پایان کار نیست، امریکایی‌ها پیش از انتقالش به بگرام به او نامه‌ای را می‌دهد تا امضا کند، او می‎پرسد که این نامه چیست؟ برایش گفته می‌شود که این تضمین خط است که شما باید تعهد بسپارید که دیگر با طالبان هم‎دست نمی‌شوید. اما شریف‎الله این تضمین خط را امضا نمی‌کند و می‌گوید: “به این شرط امضا می‌کنم که شما هم به من تأیید خط بدهید که من در طول این‌ همه سال‌ها بدون هیچ جرمی زندانی شده‎ام تا من برای حکومت افغانستان و مردم خود بگویم که من بدون کدام ‌گناه بندی شده‎ بودم.” شیرزاد این نامه را امضا نمی‌کند و از آن جا به افغانستان انتقال داده می‌شود.
به گفته شیرزاد، روز پنج شنبه ساعت 5 بعد از ظهر بود که 12 تن زندانیان به شمول 4 افغان (شریف‎الله، دو نفر از کندهار و یک نفر از غزنی)، شش نفر از یمن و دو نفر از سومالیا، از زندان گوانتانامو بیرون می‌شوند. آن‎ها سوار بر دو موتر بس شیشه سیاه که بالای سر هر زندانی یک عسکر ایستاده است، از زندان خارج شده و به کشتی انتقال داده می‌شوند. آن‎ها از گوانتانامو به جزیره دیگر  و از آن جا به یک میدان هوایی که شریف‎الله متوجه نمی‌شود کدام جای دنیا است، در میان صدها عسکر انتقال می‌یابند.
شریف‎الله با ماسکی در صورتش و عینک‌های سیاه بر چشمانش سوار طیاره شده و بعد از ساعت‌ها خود را در میدان هوایی دبی می‌یابد، سپس وی سوار طیاره دیگری می‌شود، وقتی طیاره حامل وی در خواجه رواش کابل نشست می‌کند، سربازان امنیتی افغانستان وی را به پلچرخی انتقال می‌دهند.
شیرزاد از مسوولان امنیتی سوال می‌کند که ما باید به کجا برویم، آن‎ها برایش می‌گویند که شما چند روزی پیش ما مهمان می‌باشید. شیرزاد در حدود 35 روز دیگر در زندان پلچرخی می‌گذراند و بعد از آن آزاد می‌شود.
او می‌گوید: “وقتی از پلچرخی آزاد شدم، دو شماره پیشم بود؛ یکی از برادرم و یکی از پسر مامایم. برای ما 500 افغانی داده بودند تا خود را به خانه برسانیم. آن زمان خانه ما در ننگرهار بود، به تکسی نشستم و تا پل محمود خان آمدم، از آن جا به پسر مامایم زنگ زدم که من آزاد شدم و حالا به کجا بروم، او گفت همان جا باش ما می‌آییم.”
اما شیرزاد که دیگر انتظار کشیدن برایش بسیار سخت شده بود، سوار یک موتر کرولا می‌شود و به سوی ننگرهار حرکت می‌کند. او برای پسر مامایش زنگ می‌زند که نیایند و وی حرکت کرده است. پسرمامایش هم که به سوی کابل حرکت کرده بود، در درونته موترش را متوقف کرده و منتظر می‌ماند تا آنکه ساعتی بعد شریف‎الله به آن جا می‌رسد و آن‎ها یکدیگر را در آغوش می‌گیرند.
شریف‎الله می‌گوید در آن لحظه حالت عجیبی برایش دست داده بود و او نمی‎دانست که گریه کند یا خنده: “آن‎ها گل‌ها را گرفته بودند و به گردن من انداختند، من گل‌ها را در گردنم دیدم، حیران شدم، چون نه از حج آمده بودم و نه عروسی کرده بودم!”
او وقتی به خانه می‌رسد مادرش که تکلیف فشار دارد، دچار ضعف می‌شود و پدرش هم از دیدن او به گریه می‌افتد. شیرزاد می‎گوید که خودش بعد از زندانی شدن به تکلیف معده گرفتار شده و اکنون وضعیت روانی‌اش هم نورمال نیست و گاهگاهی صحبت دیگران سرش بد می‌خورد.
اما شیرزاد پس آزادی به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد، بدون اینکه با گروه‌های مخالف یکجا شود یا کدام تصمیم عقده‎مندانه بگیرد. او چهار ماه بعد از آزادی عروسی می‌کند. وی می‌گوید با رهایی از زندان دو حالت برایش رخ داده است؛ اول اینکه قدر آزادی را بسیار خوب دانسته و دوم اینکه برای آن بخشی از عمرش که در زندان و دور از خانواده‎اش سپری کرده است، به شدت افسوس می‎خورد.

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA