ads

بازگشت از حلقوم مرگ (بخش اول)

باور خودش هم نمی‎شود که اکنون زنده باشد و نفس بکشد. خانواده‎ وی نیز به سختی قبول می‎کنند که فرزند شان در آغوش خانواده بازگشته باشد.

صمدعلی نوازش
25 دلو 1394

باور خودش هم نمی‎شود که اکنون زنده باشد و نفس بکشد. خانواده‎ وی نیز به سختی قبول می‎کنند که فرزند شان در آغوش خانواده بازگشته باشد. مادرش که نور چشمان خود را از دست داده و سایر وابستگان درجه اول‎اش که زخم عمیقی بر روح شان احساس کرده‌اند، با کمال ناباوری از بودن جوان خانواده شان خوشی شگفت‎انگیزی را تجربه می‎کنند. او زنده است و حال که آزادانه نفس می‎کشد، پذیرفته که از حلقوم مرگ بازگشته و زندگی را دوباره تجربه خواهد کرد.
این روایت از سرگذشت تلخ خدابخش‌ یکی از اسیران زابل- غزنی است. او درجمع 31 گروگان هزاره است که در چهارم حوت سال 1393 از ولسوالی شاه جوی ربوده شدند.  از جمع این 31 مسافر 19 تن آنان در یک تبادله‎، به تاریخ 21 ثور سال روان آزاد شدند و خدابخش در جمع پنج نفری است که در نوزدهم ماه عقرب از چنگ ربایندگان آزاد شد. آنان از مرگ پنج گروگان دیگر نیز خبر دادند که در جمع آنان قرار داشتند. این آزادی با سربریدن هفت مسافر دیگر همزمان شد که مرگ فجیع آنان، به خصوص شکریه‎ جامعه را تکان داد و منجر به اعتراض گسترده در داخل وخارج از کشورشد.
وقتی به سراغ خدابخش یکی از آزادشدگان این گروگان‎گیری می‎رویم، حال مناسبی ندارد و از این مدت به عنوان تلخ‎ترین روزهای زندگی اش یاد می‎کند. وی می‎گوید که با افتادن در چنگ گروگان‎گیران بازهم به زندگی امیدوار بودم؛ ولی وقتی شکنجه و مرگ کسانی هم‌سرنوشت را مشاهده کردم، از زنده ماندن ناامید شده و آمادگی مرگ را گرفتم.
خدابخش می‎گوید که 32 ساله است و شغل اصلی اش گِل‎کاری است؛ ولی در ولسوالی پدری‌اش(لعل و سرجنگل)‌ به کار زراعت مشغول بوده است. به گفته‎ او خانواده آن ها 15 سال است که از لعل و سرجنگل به کابل کوچ کرده و وی در جریان این سال‎ها در کابل ضمن گِل‌کاری، کارهای دیگری را نیز از قبیل دست فروشی، دکان‌داری و سوداگری روی بازار برای امرار معاش خانواده انجام داده است.
هراس از این که روزی خدابخش به دام آدم‌ربایان افتاده و بدون هیچ جرم محکوم به مرگ شود، غیرقابل تصور بوده است. با آن‌هم، با کمال ناباوری این اتفاق می‎افتد. خدابخش در سال  1393 به هرات سفر می‌کند، آنجا خانه‎ خواهر وی است. او مدتی در آن ولایت در خانه‎ خواهرش می‌ماند. زمانی‎که به سوی کابل بر می‌گردد، در ولایت زابل همراه با دیگر همسفران وهم‌تبارانش به دام گروه آدم‌ربا گرفتار می‎شوند.
خدابخش می‌گوید:«وقتی در زابل رسیدیم، موتر ما آنجا توقف کرد و ما نان چاشت را خوردیم. حدود ساعت دو روز بود و بارندگی هم زیاد، وقتی نان خورده شد دوباره به موتر سوار شدیم. موترما حدود 20 دقیقه راه را طی کرد که دیدیم چند نفر با لباس اردوی ملی، کلاه سیاه و صورتِ پوشیده موترها را توقف دادند.»
خدابخش نیز همانند سایر مسافران این موتر چنین می‎اندیشد که شاید نیروهای امنیتی باشند. به عكس، چنین نبوده است. وي روایت روز حادثه را این‎گونه به یاد می‎آورد: « در مسیر راه ترس وهراس داشتیم. وقتی که موتر ما را توقف دادند ترسیدیم؛ اما زیاد نترسیده بودیم؛ چون آن‌ها لباس اردوی ملی به تن داشتند. ما باور نمی‌کردیم که آن‌ها مارا به گروگان می‌برند.»
خدابخش در سخنانش نکته‎ای را یاد آوری می‌کند که حکایت از نفوذ گروه‌های مسلح دولت در میان شرکت‌های مسافربری دارد. به گفته‌ي‎ او، افراد مسلح نه تنها ازمیان مسافران تنها قوم خاصی را جستجو می‌کردند؛ بلکه آن‌ها میان موترهای برخی شرکت‌های مسافربری نیز تفاوت قایل بودند. خدابخش می‎افزاید: «ما در موتر دوم بودیم. موتر ما از شرکت غزنی پیما بود. وقتی ما را توقف دادند موتر احمدشاه‎بابا را بدون این که تلاشی کنند، اشاره کردند که بروید. موتر ما را دَور داد. من نمی‌دانم چرا موتر(شرکت مسافربری) احمدشاه بابا را آزاد کرد.»
خدابخش با دنیایی از سوالات و اوهامی که در افکارش جای می‌گیرد بازهم کاملاً ناامید نمی‌شود تا آن که افراد مسلح او و همراهانش را سوار موترهای دیگر کرده واز مسیر شاهراه منحرف مي‌كنند. به گفته‎ وی « موترحدود 20 دقیقه راه رفت تا ما را از سرک عمومی دور کرد و در جایی‎که گودال بود، ما را پایین کرد. آن‌ها ما را با روی خواباند و از ما سوال وجواب می‌کردند، تذکيره می‌خواستند و می‌گفتند از کجا استی؟ کجا می‌روی؟»
خدابخش که با مواجه‌شدن به چنین حالتی، کم‌ کم روحیه‌اش را از دست می‌دهد و دیگر متوجه نمی‌شود که به‎ دست چي گروهی افتاده وهمراهانش چي کسانی می‌باشند و چي تعداد افراد تا آن‌جا انتقال داده شده‌اند. طوری ‎که او می‌گوید: « وقتی مارا با روی خوابانده بود، دیگر ما ندانستیم که آن‌ها چند نفر استند و چند نفر را پیاده کرده‌اند؛ اما همین قدر فهمیدیم که دوتا موتر فلانکوچ و یک سراچه‌اي ما را به سوی کوه انتقال دادند.»
هرچند در مورد این موضوع که گروگان‌گیران چی کسانی و از کدام گروه بودند، بحث‌های زیادی در رسانه‌ها مطرح شده و عمدتاً گزارش شده که گروگان‌گیران افراد خارجی و از گروه داعش می‌باشند. برخی گروگانان به رسانه‌ها گفته‌اند که گروگان‌گیران هم خارجی وهم داخلی بوده‌اند.
خدابخش نیز در رابطه به هویت افراد مسلح کاملا مطمئن نیست که آن‌ها چي تعداد خارجی و چي تعدادي داخلی بوده‌اند. او تنها همین قدر یادش است از محل دستگيري تا انتقال آنان به به یک کوه گروگان‌گیران درمیان خود، به زبان‎های ازبيکی و پشتو صحبت می‌کردند. وی می‎گوید:«آن‌ها وقتی ما را به سوی کوه بردند تا 11 بجه شب در یک خرابه رساندند تا آن زمان، آن‌ها درمیان خود به زبان ازبيکی و پشتو صحبت می‌کردند.»
درهمین شب اول که خدابخش و دیگر گروگانان همه در یک خرابه انداخته می‌شوند، او متوجه می‌شود که اسيران 31 تن اند. به گفته‌ي‎ او تمام گروگان‌ها درشب اول یک‌‎جا بوده‌اند؛ ولی شب دوم گروگان‎گیران آنان را به دو دسته تقسیم می‌کنند. خدابخش با 15 نفر درهمان‌جا می‌ماند و دیگران را در جایي می‌برند.
افراد مسلح بعد از تقسیم کردن گروگانان، آنان را مورد لت‌کوب و رفتارهای خشن قرار می‌دهند. از آن‌ها هر لحظه با شکنجه و فشار تحقیق می‌کنند. به گفته‌‌ي خدابخش سوالات شکنجه‌گران این بوده که در اردوی ملی استید یا نیستید؟ برادران و اعضای خانواده شما در اردوی‌ ملی یا پولیس کار می‌کنند یاخیر؟ در ادارات دولتی چي کسانی را می‌شناسید؟ تا آن که به گفته‎ خدابخش آنان یک سرباز اردوی ملی را از میان گروگانان شناسایی می‌کنند.
خدابخش می‎گوید:‌ «آنها زیاد کوشش می‌کردند که نفر دولتی پیدا کنند. درمیان ما یک نفر از اردوی ملی بود و او را همان‌جا سر بریدند… در پیش چشمان ما… وقتی سرش را برید، ما جنازه اش را بدون سرش دفن کردیم.»
این‌ که گروگان‌گیران سرِ اين نظامي را به کجا می‌برند، خدابخش گفت كه افراد مسلح سر این جوان را جدا کردند و برای دیگران گفتند که به دولت می‌فرستند.
خدابخش قصه‌ي اين دوران شكنجه را اين چنين ادامه مي‌دهد: «آن‌ها وقتی سر نفر اردوی ملی را برید چشمان ما را باز کردند و گفتند که ببینید. برای ما بسیار سخت بود؛ ولی می دیدیم که سرِ وي را بریدند و جنازه‌اش را به ما دادند که دفن کنید. ما او را در همان‎ جایی ‎که دفعه‎ اول دولت بر سر داعش حمله کرده بود، دفن کردیم.»
بعد از قربانی شدن آن سرباز اردوی ملی افراد مسلح، سایر گروگانان را به شدت زیر شکنجه و مجازات می‌گیرند تا اگر درمیان آن‌ها فرد دیگری نیز باشد که در اردوی ملی یا با پولیس کار کرده باشد و یا با دولت همکاری کرده باشد و یا حتی اعضای خانواده شان با دولت باشد شناسایی شود.
به عكس، به گفته‌ خدابخش او و دیگر گروگان‌ها چون همه، افراد غیرنظامی بودند فرد دیگری به سرنوشت آن سرباز اردوی ملی مواجه نشد.
خدابخش و دیگر هم‌سرنوشتان‌اش تا نوروز 1394 درهمان محل مرگ اين سرباز باقی می‌مانند.. او می‌گوید:« ما غریب‌کار بودیم. تا نوروز ماندیم که 24 روز می‌شد و بعد گفتند که ما می‌خواهیم شما را با دولت تبادله کنیم. آن‌ها می‌گفتند ما از دولت طلب داریم و طلب ما باید پوره شود تا شما را آزاد کنیم.»
این که با مطرح شدن خواست‌های گروه مسلح، دولت چي اقداماتی انجام داد و گروگانان از آن پس با چي سرنوشتی مواجه شدند را در قسمت بعدی این قصه خواهید خواند.

 

کلیدگروپ را در تویتر و فیس بوک دنبال کنید
طراحی و توسعه توسط تکشارک - Copyright © 2024

Copyright 2022 © TKG: A public media project of DHSA